آخرین مطالب بلاگ قاب

مطالب ویژه

آخرین دیدگاه ها

خلاصه کتاب ایلان ماسک
خلاصه کتاب

خلاصه کتاب ایلان ماسک

توسط ادمین در 15 آذر 1403

این روزها کمتر کسی رو میشه پیدا کرد که اسم ایلان ماسک رو نشنیده باشه یا از کارهای اون بی‌خبر باشه. اما ایلان ماسک کیه که تونسته تا این لحظه ثروت‌مند ترین فرد دنیا بشه و چنین رویاهای متفاوتی رو دنبال کنه؟ کتاب ایلان ماسک نوشته اشلی ونس درباره زندگی، شخصیت، رویاها و ابعاد مختلف زندگی ماسک نوشته شده که اون رو از بقیه آدم‌ها متفاوت میکنه.

توی دنیا افراد فعال توی کسب‌و‌کار اندکی رو میشه پیدا کرد که به اندازه ماسک معروف شده باشن

موفقیت اون توی حوزه‌های مختلف از ماشین‌های برقی گرفته تا سفر به فضا، اسمش رو توی تاریخ تثبیت کرده.

اما چه چیزی ماسک رو انقد خاص کرده؟ این خلاصه درباره علایق و احساسات ماسک صحبت میکنه؛ درباره نیروهایی که اون رو به این ادم امروزی تبدیل کردن. مثل علاقه اون به نجات بشر از نابودی که انگیزه‌ش برای کارکردن روی نیروهای خورشیدی، ماشین‌های برقی و سفر به فضا بوده و در نهایت اون رو به این میزان از موفقیت رسونده.

تو این خلاصه صوتی، علاوه بر بررسی زندگی و تجربیات ایلان ماسک، این موارد جالب رو هم بررسی می‌کنیم:

    چرا ماسک ازدواج کرد، طلاق گرفت، دوباره ازدواج کرد و باز از زن دومش جدا شد
    چطور روابط به خانم‌ها نقطه شروع سفر اون به مریخ شد
    چطور ایلان ماسک خودرو‌های برقی رو انقد جذاب می‌سازه

نجات بشریت چیزیه که به ماسک انگیزه میده

رسیدن به موفقیت تو صنعت انرژي‌های تجدیدپذیر کار سختیه، کما اینکه خیلی‌ها تلاش کردن و شکست خوردن. با این وجود، ایلان ماسک، بنیانگذار تسلا موتورز و سولارسیتی (SolarCity) تونسته نه یکبار بلکه دوبار موفق بشه. چطوری؟

موضوع جوری هست که اون به دنیا نگاه می‌کنه. ماسک از اون دسته کارافرین‌های شیفته پول سیلیکون ولی نیست؛ بلکه نوعی حس همدردی جهانی توی خودش داره که باعث میشه به انسان‌ها اهمیت بده. اون یه هدف ساده داره: اینکه بتونه انسان‌ها رو توسط انتقال به مریخ نجات بده. از نظر اون زمینی که در معرض خطر شهاب سنگ‌هاست و منابعش رو به پایان می‌رن، خونه قابل اعتمادی به حساب نمیاد.

این نگرانی از ذهن ماسک بیرون نمیره و به خاطر همین تبدیل به هدفی شده که می‌خواد به انجام برسونتش. البته ماسک به خاطر هدف‌های غیرواقعی، حجم زیاد کار و توهین کردن به کارمندهاش هم معروفه.

ماسک یکبار یکی از کارمندهاش رو که به جای جلسه شرکت به تولد بچه‌ش رفته بود حسابی گوشمالی داد چراکه می‌خواست اون ادم مشخص کنه اولویتش چی هست. از نظر ماسک شما یا موفق میشید ۱۰۰ درصد تاریخ جهان رو تغییر بدید یا اصلا موفق نمیشید.

چه ازش خوشتون بیاد چه بدتون بیاد، اون پیش کارمندهاش به خاطر تعهدی کاری‌ای که داره بسیار محبوبه. اونا می‌دونن که همین باعث موفقیت میشه.

 ماسک ادم دورو و ریاکاری نیست، حس هدفمندی اون به سادگی توی برنامه‌های هفتگیش مشخصه. دوشنبه‌هاش  تو اسپیس ایکس تو لوس انجلس شروع میشه، جایی که تا سه شنبه شب کار میکنه.

بعد اون به سیلیکون ولی پرواز میکنه و چهارشنبه و پنجشبنه  توی تلسا مشغول به کار میشه و دوباره با پرواز به لس انجلس برمیگرده. هیچکس نمیتونه چنین سبک زندگی ای داشته باشه مگه به کاری که توی زندگیش میکنه باور داشته باشه.
کودکی غمگین ماسک شخصیت نواور و زیاده‌خواه اون رو شکل داده

ایلان ماسک به واسطه حس ویژه و قدرتمندی که نسبت به هدف‌ش داره، یکی از موفق‌ترین کارافرین‌های جامعه امروزه. اما چطور به این نگاه رسید؟ همه چیز به کودکی سخت ایلان تو افریقای جنوبی برمیگرده.

ایلان ماسک جوان و تقریبا بدون دوست، رابطه خوبی با پدرشErrol  نداشت. با این وجود، زمانی که پدر و مادرش از هم جدا شدن، ماسک انتخاب کرد که با پدرش بمونه.

 زندگی ماسک با پدرش ساده نبود. علاوه بر مشکلات توی خونه، ایلان معمولا توسط همکلاسی هاش زورگیری می‌شد، تا جایی که یه بار جوری کتک خورد که تا یک هفته نمیتونست به مدرسه بره.

ماسک برای فرار از این مشکلات، به درس خوندن و مطالعه پناه برد. به لطف حافظه تصویری قدرتنمدش، می‌تونست دو تا دانشنامه رو بخونه و همه رو به یاد بیاره.

کتاب «راهنمای هیچهایک کردن به سمت کهکشان» یکی از کتاب‌هایی بود که عمیقا اون رو تحت تاثیر قرار دارد و باعث شد بفهمه که جواب دادن به یه سوال ساده‌ست، اما پرسیدن سوال درست کار سختیه.

توی همین سن ماسک با خودش به سوال‌هایی فک میکرد که می‌تونست تمدن بشری رو گسترش و توسعه بده. قبل از اینکه وارد دبیرستان بشه کلی ایده درباره انرژی خورشیدی، شکست دادن سایر سیاره‌ها، بانکداری بدون کاغذ و راکت‌های فضایی توی سرش داشت.

همچنین برای خودش یه کارافرین بود که بازی ویدیو‌یی‌ای که ساخته بود رو به بقیه می‌فروخت. ۵۰۰ دلار وقتی تنها ۱۲ سال سن داشت!
اعتماد به نفس و اراده ماسک توی دوران کالج بیشتر شد

در سال ۱۹۹۸ ایلان ماسک تصمیم گرفت که به سربازی اجباری تو افریقای جنوبی نره، پس اونجا رو ترک کرد. هرچند ماسک می‌خواست به آمریکا بره، اما مقصد اولش کانادا شد. سال اول براش سخت بود. پیش اعضای مختلف خانواده جابه‌جا میشد و شغل‌های عجیبی داشت.

تو همین اوضاع بود که تو دانشگاه Queen ثبت نام کرد، جایی که اعتماد به نفسش بیشتر شد و شخصیتش شکل مشخص‌تری پیدا کرد.

توی دوران کالج نسبت به زمان مدرسه زیاده‌خواه تر بود. توی دوره‌های صحبت کردن برای جمعیت شرکت کرد، اقتصاد خوند و تونست دختر مورد علاقه‌ش یعنی جاستین ویلسون که بعدها همسر اول و مادر ۶ تا پسرش شد رو به دست بیاره.

رابطه اونا رمانتیک و کمی هم رقابتی بود. البته ویلسون اوایل علاقه‌ای به ماسک نداشت، اما بهش نه هم نمی‌گفت. برای قرار اول، اونا به یه بستنی فروشی رفتن.

 ایلان از قبل فهمیده بود ویلسون چی‌ میخونه و از یکی از همکلاسی هاش پرسیده بود که چه  بستنی‌ای دوست داره، پس با دوتا بستنی شکلاتی پیداش شد. این تکنیک رسیدن به موفقیت تو همه ابعاد زندگی ماسک به وضوح دیده میشه.

بعد از دو سال درس خوندن توی دانشگاه کویین، ماسک به دانشگاه پنسیلوانیا رفت و اونجا تونست دوستای بیشتری پیدا کنه، دوستایی که نشون دادن نه فقط از نظر شخصیتی بلکه از نظر مالی‌ هم ادم‌های با ارزش توی زندگی اون هستن.

 ماسک و یکی از دوستای خوبش Adeo Ressi ، تو یه ساختمون بزرگ که اجاره کرده بودن، مهمونی میگرفتن. ورودی مهمونی ۵ دلار بود و ماسک تونست سود بزرگی از این کار بدست بیاره. حتی یکشب انقد سود کردن که کل اجاره یک ماه رو میشد باهاش بدن.
اولین استارت‌اپ ماسک اون رو به یه کارافرین ثروتمند تبدیل کرد

به محض اینکه کالج تموم شد، ماسک مشتاق بود وارد قطار کسب و کارهای اینترنتی بشه و اینجا بود که اولین شرکت خودش رو راه‌اندازی کرد.

در سال ۱۹۹۵، به همراه برادرش شرکت Global Link Information Network رو راه‌اندازی کردن که بعدها به Zip2 تغییر نام داد. هدف اونها این بود که به کسب و کارهایی که ایده‌ای نداشتن کمک کنن تا برای اولین بار انلاین بشن.

اون زمان کسب و کارهای کمی اینده اینترنت رو درک میکردن و ایده‌ای نداشتن که چطور واردش بشن، همینطور ارزش زیادی برای انلاین کردن و اوردن کسب و کارشون توی صفحات وب قائل نبودن.

اوایل این کار خیلی سخت بود، ماسک و برادرش تمام وقت کار میکردن، اما خب سودی نداشتن. خیلی از افرادی که کسب و کار سنتی داشتن دست رد به سینه‌شون میزدن و محترمانه‌ترین نظری که میدادن این بود که: اینترنت احمقانه‌ترین چیزیه که درباره‌ش شنیدن!

اما زمانیکه مور داویدو ونچرز (Mohr Davidow Ventures) تصمیم گرفت توی استارت اپ اونا سرمایه‌گذاری کنه، همه چیز شروع به تغییر کرد.

پشتکار و انگیزه ماسک اونا رو بابت سرمایه‌گذاری ترغیب کرده بود، ولی اونا ماسک رو کنار گذاشتن و فردی به نام Rich Sorkin رو به عنوان مدیر انتخاب کردن، همچنین مهندسانی رو استخدام کردن تا کدهای نوشته شده توی سایت رو اصلاح کنن، اینکار حسابی روی اعصاب ماسک رفت، چون به هر حال خودش رو یه کدنویس میدونست.

با این وجود ساختار بهتر و هدف‌های واقعی تری به همراه سرمایه‌گذار جدید وارد کار شد.Jim Ambras نایب رییس بخش مهندسی Zip2 میدونست برای کاری که ماسک میگفت باید توی یک ساعت انجام بشه، در واقع یک تا دو روز زمان لازم بود.

وقتی میگفت کاری باید تو یک روز انجام بشه، در واقع اونکار یک هفته زمان نیاز داشت.

سرانجام توی فوریه ۱۹۹۹، شرکت PC-maker Compaq Computer پیشنهاد داد تا Zip2 رو در ازای ۳۰۷ میلیون دلار پول نقد بخره. ماسک هم علاقه‌ای نداشت که به همکاری با اونا ادامه بده و داشت به شروع پروژه‌های جدید فک میکرد، ایلان می‌خواست که یه مدیر موفق بشه.
شکست سر Paypal ماسک رو به میلیون‌ها دلار رسوند

ماسک با پولی که بدست اورده بود، عضو کلوب بیگ بویز شد. با بخشی از پولی که از Compaq گرفته بود، یه بنز مک لارن، یه آپارتمان و یه هواپیمای کوچیک خرید. با باقی مانده پولش هم مستقیما وارد کار جدیدش شد، یعنی: X.com

اون روزها مردم حتی نسبت به خرید ای بوک‌ها بی توجه بودن، چه برسه به حساب‌های بانکی اشتراکی. اما با مشارکت Barclays، ماسک موفقیت شد که X.com رو به عنوان یکی از اولین بانک‌های انلاین جهان راه‌اندازی کنه، که هم بیمه داشت، هم گزینه‌های خوبی برای سرمایه‌گذاری ارائه می‌داد.

همه چیز داشت خوب پیش می رفت تا اینکه چندتا رقیب اصلی سر و کله شون پیدا شد. مکس لِوچین (Max Levchin) و پیتر تِیل (Peter Theil) داشتن تو شرکت کانفینیتی (Confinity) روی اولین سیستم پرداخت خودشون قبل رونمایی از اولین نسخه Paypal کار میکردن.

بعد از یه جنگ کوچیک، دو تا شرکت توی مارس ۲۰۰۰، تصمیم گرفتن که با هم ادغام بشن. Confinity محصول جذاب‌تری داشت و X.com پول بیشتر و محصولات بانکی بهتر، بنابراین با هم ترکیب شدن.

اما ماسک دوباره خیلی زود توی شرکت خودش کنار گذاشته شد. دو ماه بعد از ادغام، تیل استفا داد، لوچین هم تهدید به استفا کرد و ماسک خودش رو در استانه یه شرکت از هم پاشیده دید.

 علیرغم اینکه اکثر همکارای ماسک پی پل رو ترجیح می‌دادن، اما ماسک پافشاری میکرد که روی برند ایکس دات کام کار بشه. یه مشکل دیگه ماسک این بود که سیستم‌های کامپیوتری دائما به مشکل می‌خوردن و سایت هم هر هفته پایین میومد.

سر انجام تو یکی از کثیف‌ترین کودتاهای تاریخ سیلیکون ولی (Silicon Valley) در حالیکه ماسک به همراه همسرش جاستین به سفر رفته بودن، مدیران شرکت از تیل خواستن که به عنوان مدیر برگرده و ماسک رو عزل و اونو به عنوان مشاور ابقا کردن.


شرکت اسمش رو از X.com   به Paypal تغییر داد و در نهایت در جولای ۲۰۰۲ به ازای ۱.۵ میلیارد دلار به eBay فروخته شد. ۲۵۰ میلیون دلار به ماسک رسید که برای شروع رویاهای دیوانه‌وارش کافی بود.
اراده ماسک، زندگیش رو به سمت دیگه‌ای برد: ‌صنعت فضایی

بعد از تولد ۳۰ سالگیش در سال ۲۰۰۱، ماسک تصمیم گرفت که به خورده کاری هاش پایان بده. ماسک خانواده خودش رو به لس انجلس برد، یعنی نزدیک به مرکز صنایع فضایی تو امریکا.

ماسک همیشه ذوق اینو داشت که وارد صنعت فضایی بشه. همزمان، انجمن مریخ داشت روی بررسی امکان زندگی روی مریخ با فرستادن موش به مدار مریخ کار میکرد. به نظر ماسک این ایده خوب بود، اما میشد بهتر از اینم باشه، یعنی اینکه بشه موش رو مستقیما روی مریخ فرستاد.

ایده ماسک توسط انجمن مریخ رد شد، ولی این اتفاق دلسرد و منصرفش نکرد. ماسک تصمیم گرفت  که ایده خودش رو با جستجو برای ساخت راکت های ارزون قیمت دنبال کنه.

 در جون ۲۰۰۲، شرکت Space Exploration Technologies  یا همون SpaceX متولد شد و هدف اون تبدیل شدن به خطوط هوایی برای حمل و نقل به فضا بود. در حالیکه اون زمان برای فرستادن ۵۰۰ پوند بار به حدود ۳۰ میلیون دلار هزینه لازم بود، راکت فالکون ۱، ۱۴۰۰ پوند رو میتونست با هزینه تنها ۶.۹ میلیون دلار به فضا بفرسته.

البته همونطور که می‌دونید، انتظارات ماسک غیرواقعی بودن. زمان بندی اولیه ماسک اینطور بود که اولین موتور باید تا می ۲۰۰۳ اماده شه، موتور دوم تا ژوئن و بدنه راکت تا جولای و همه چیز تا سپتامبر سر هم بشه و اولین پرتاب هم تو ماه نوامبر اتفاق بیوفته، یعنی تقریبا ۱۵ ماه بعد از راه اندازی شرکت!

و البته باز همونطور که می‌دونید تقریبا ۴ سال طول کشید تا اسپیس ایکس اولین پرتاب موفق خودش رو انجام بده. اگرچه ماسک از اینکه برنامه بهم بریزه بدش میاد، اما اینو هم خوب میدونه که قرار نیست همیشه کارها همون بار اول جواب بدن و شکست هم بخشی از فراینده.

واقعیت اینه که اکثر پرتاب ها با شکست رو به رو میشن. اون می‌دونست از هر ۲۰ پرتاب شرکت اتلس، تنها ۹ تاش موفق میشه، پس شکست عادیه، اما ماسک به هر قیمتی به دنبال موفقیت توی اسپیس ایکس بود.

تلاش و اراده ماسک جواب داد و اسپیس ایکس تبدیل به اولین شرکت تجاری ای  شد که تونست کپسول‌های Dragon رو به فضا ببره و اونا رو با امنیت به زمین برگردونه و روی اقیانوس فرود بیاره.

شرکت ایلان تونست به موفقیت خودش به شکل فوق‌العاده‌ای ادامه بده که در ادامه بهشون اشاره خواهیم کرد.
با مدیریت ماسک،  تسلا موتورز آینده روشنی رو پیش پای ماشین‌های برقی گذاشت

ماشین‌های برقی چندان طرفداری نداشتن و در مقابل برندهایی مثل جگوار و فراری یه شوخی به حساب میومدن. اما اگه یکی از ماشین‌های فرمول ای رو از نزدیک دیده باشید حتما نظرتون اینه که اوضاع داره تغییر میکنه.

 یه نفر این وسط بیش تر از همه تلاش کرده تا ماشین‌های برقی رو جذاب و خواستنی کنه، ایلان ماسک.

ماسک کمک کرد که جهان، تکنولوژی ماشین‌های برقی رو همونجوری که هستن بشناسه، یعنی جذاب و همواره در حال پیشرفت.

ماجرا وقتی شروع شد که جی.بی استراوبل (J.B Straubel) و مارتین ابرهارد (Martin Eberhard) به همراه مارک تارپنینگ (Marc Tarpenning) داشتن روی ماشین‌های برقی با باتری‌های لیتیومی کار میکردن.

روز اول جولای ۲۰۰۳ Eberhard و Tarpenningتسلا موتورز رو تاسیس کردن و Straubel هم بعدا بهشون ملحق شد.

ایده اونا این بود که از تکنولوژی‌ای استفاده کنن که ماشین‌هاشون سریع‌تر از فراری بره و بدنه منحصر به فردی داشته باشه، اما نتونستن براش سرمایه‌گذاری پیدا کنن. ماسک حاضر شد که ۶ و نیم میلیون دلار سرمایه‌گذاری کنه و تنها سهامدار و رییس شرکت بشه.

 اون باور داشت که این پروژه میتونه صنعت خودروهای برقی رو زیر و رو کنه و اونا رو محبوب تر و کارامدتر و زمین رو پاک تر کنه.

علیرغم شروع کند و بی تشریفاتش، تسلا تبدیل به موفقیتی بزرگ شد. اواسط سال ۲۰۱۲ سدان مدل اس تسلا کیفیت حمل و نقل رو برای همیشه تغییر داد. با دسترسی دائمی به اینترنت و بدون نیاز به حتی فشردن یک دکمه برای روشن شدن موتور، این ماشین به کامپیوتر چرخدار معروف شد.

در نوامبر ۲۰۱۲، Motor Trend این ماشین رو ماشین سال معرفی کرد و کمی بعدتر گزارش کاربران این ماشین، بالاترین میزان رضایت یعنی ۹۹ از ۱۰۰ رو ثبت کرد که اون رو به عنوان بهترین ماشین تاریخ معرفی میکرد.

 امریکا از زمان کرایسلر تو سال ۱۹۲۵ تا اون زمان چنین کمپانی خودرو موفقی به خودش ندیده بود.

اهمیت این موفقیت از اونجاست که سیلیکون ولی چندان درگیر صنعت ماشین نیست و ماسک هم قبلا تجربه‌ای تو صنعت خودرو نداشت، ولی وقتی اراده اون رو در نظر میگیریم این موفقیت اونقدا هم بزرگ به نظر نمی‌یاد.

ثروت ماسک از سه منبع تامین میشه: اسپیس ایکس، تسلا و سولار سیتی و همه اونا کمکش می‌کنن تا هدف نهایی خودش یعنی نجات بشر رو دنبال کنه!

ماسک همیشه دلش می‌خواست که به سمت انرژی خورشیدی بره، اما تا پیش از ساخت اسپیس ایکس فک میکرد که سودی توش وجود نداره. با این حال وقتی که پسر عموهاش داشتن درباره سرمایه‌گذاری‌های جدید فک میکردن، ماسک انرژی خورشیدی رو پیشنهاد داد.

پسر عموهای ماسک دو سال قبل از این ایده به مطالعه صنعت انرژی خورشیدی پرداخته بودن. اگر چه خود پنل‌ها توی این مدت اقتصادی تر شده بودن، اما همچنان هزینه‌های جانبی اونا خیلی از مشتری‌ها رو منصرف میکرد.

پس اونا تصمیم گرفتن که به مشتری‌ها دقیقا همون چیزی که نیاز داشتن رو بدن، یعنی سرویسی که توی اون یه نفر از اول پروسه خرید تا نصب و بعد نگه‌داری کنارشون باشه.

ماسک به پسر عموهاش کمک کرد و تبدیل به رییس و بزرگ‌ترین سهام دار شرکت شد. ۶ سال بعد سولار سیتی تبدیل به بزرگترین نصاب پنل‌های انرژی خورشیدی در امریکا شد و به هدف خودش یعنی نصب راحت و بی‌دردسر پنل‌های خورشیدی ادامه داد.

سولار سیتی از ارائه سرویس‌های شخصی، به سرویس شرکت‌هایی مثل والمارت و اینتل رسید و توی سال ۲۰۱۴ ارزشش تا ۷ میلیارد دلار بالا رفت.

بیزنس های ماسک هم به تنهایی موفق هستن و هم اینکه همدیگه رو کامل میکنن. تسلا پکیج باتری‌هایی میسازه که سولار سیتی اونا رو به مشتری‌هاش میفروشه و سولار سیتی ایستگاه‌های شارژ برق خودروهای تسلا رو میسازه.

همه اینا هم به خاطر هدفیه که باعث شده ماسک به ماشین‌ها و پنل‌های خورشیدی و باتری‌ها علاثه پیدا کنه. هدف نهایی ماسک اینه که بقای بشر رو تامین کنه و مطمئن بشه که اینده ای هست؛ به خاطر همین همه تلاش‌هاش در راستای این هدف بزرگه.
ماسک همیشه دنبال پروژه‌های بزرگه؛ اونقد بزرگ که مردم بگن شدنی نیست

در اگوست سال ۲۰۱۳ ماسک این ادعا رو در کنار سایر پیشرفت‌های تسلا و اسپیس ایکس ثابت کرد: رونمایی از هایپر لوپ (Hyperloop)

هایپر لوپ نوعی حمل و نقل برای مسافت‌های کوتاهه و از لوله‌های بزرگی تشکیل شده که مثل سیستم‌های قدیمی انتقال نامه توی دفترها، انسان‌ها رو داخل محفظه‌های مخصوص جابه‌جا میکنه.

ایده‌های مشابهی قبلا وجود داشتن، اما ایده ماسک فرق داره. طراحی ماسک با فشار کم کار میکنه، در حالیکه محفظه‌ها روی تختی از هوا معلق می‌مونن. هر محفظه توسط نیروی الکترمغناطیس به حرکت در میاد و در سرتاسر مسیر توسط موتورهای مخصوص نیروش حفظ میشه.

این مکانیزم که بر اساس انرژی خورشیدی کار میکنه، می‌تونه سرعت حرکت رو تا 1287 کیلومتر بر ساعت برسونه. با این سرعت جابه‌جایی از تهران تا مشهد حدودا 40 دقیقه طول می‌کشه.

برای تسلا و اسپیس ایکس هم ماسک یه سری نقشه تو سرش داره. هدف تسلا تو سال ۲۰۱۵ وارد کردن خودروهای SUV برقی به بازاره. تا سال ۲۰۱۷ هم مدل پیشرفته اونا قراره به بازار بیان که حدود ۳۵۰۰۰ دلار قیمتشونه.

همچنین سال ۲۰۱۴ ماسک اعلام کرد که می‌خواد گیگا فکتوری (Gigafactory) رو بسازه که بزرگ‌ترین مجتمع تولید کننده لیتیوم یون (Lithium Ion) در جهان خواهد بود. با این کار، باتری‌های موجود در بازار بیشتر میشه که برای تبدیل کردن ماشین‌های تسلا به وسیله‌هایی برای مسافت‌های دور بدون شارژ مجدد ضروریه.

در اینده نزدیک، اسپیس ایسک قراره برای حمل و نقل انسان به فضا اقدام کنه. همچنین احتمالش هست که اسپیس ایکس اقدام به ساخت و فروش ماهواره کنه که صنعت پر سودی به حساب میاد. حتی میگن ماسک درباره این رویاپردازی میکنه که اولین مردی باشه که پاش رو روی مریخ می‌ذاره.
در طول این خلاصه حتما متوجه شدین که کنار اومدن با ادمی مثل ماسک خیلی هم ساده نیست، ازدواج‌های اون هم گواه همین موضوع هستن

ماسک سه بار ازدواج کرده که دوبارش با یه نفر بوده. ایلان ادم رومانتیک و پر جنب و جوشیه. ازدواج اول ماسک کاملا از روی احساس و علاقه بود، با این حال، خیلی وقتا همسر و همراه خوبی نبوده. جاستین تعریف میکنه که یکبار چطور به ماسک یاد اوری کرد که همسرشه و نه کارمندش و ماسک هم در جواب گفته که اگه کارمندش بود، همون لحظه اخراجش میکرد.

جاستین میگه که توی جون ۲۰۰۸ ماسک بهش اولتیماتوم داد که یا همون روز مشکلاتشون رو حل کنن یا اینکه درخواست طلاق میده. صبح روز بعد جاستین بهش میگه که یه هفته دیگه صبر کنیم، اما ماسک سرش رو میندازه و میره و درخواست طلاق میده.

بعد از طلاق، ماسک از نظر روحی اسیب دید. دوستش بیل لی برای کمک بهش ایلان رو به تعطیلاتی توی لندن برد. ماسک اونجا با هنرپیشه‌ای ۲۲ ساله به نام تالوا رایلی (Talulah Riley) آشنا شد و باهاش ازدواج کرد.

سال ۲۰۱۲ ماسک از رایلی هم طلاق گرفت. اون زمان ماسک میگفت که همیشه رایلی رو دوست خواهد داشت، ولی فعلا عاشقش نیست، البته خیلی زود دوباره ازدواج کردن، چون ماسک فهمید به خاطر گرفتاری‌های شدید کاریش فرصت رابطه برقرار کردن با آدمای جدید رو نداره. سال ۲۰۱۴ اونا دوباره طلاق گرفتن!

بعضی‌ها فک میکنن که ماسک ادم غیر قابل تحمل و مغروریه. بعضی‌های میگن که اون هیچ حس همدردی‌ای نسبت به بقیه نداره و نمونه‌ش کاریه که با دستیار وفادار خودشMary Beth Brown کرد. مری سال‌ها همه کارهای اون رو انجام میداد، اما وقتی که از ماسک خواست تا به اندازه بقیه مدیرهای اسپیس ایکس حقوق بگیره، بهش گفت که برای دو هفته به مرخصی بره تا در این باره تصمیم بگیره، وقتی برگشت ماسک بهش گفت که دیگه بهش احتیاجی نداره.

با وجود همه این شکست‌های فردی، افراد نزدیک به ماسک می‌گن که اون قلب مهربونی داره و به بقیه اهمیت میده. رایلی میگه علیرغم برنامه کاری فشرده ش اون همیشه سعی میکنه برای شام پیش خانواده بیاد و با بچه‌ها بازی کنه.
در پایان، به صورت خلاصه میشه گفت که ایلان ماسک یه مرد خیلی خاصیه. جاه‌طلب، احساساتی و با انگیزه، مردی که هیچوقت به یه سوال جواب نه نمیده. نگرانی ماسک برای اینده بشر با یه ایگوی عمیق و یه شخصیت پیچیده همراه شده. مهم نیست بقیه درباره‌ش چی فک می‌کنن، ماسک تکنولوژی‌های تجدیدپذیر رو تا حد قابل توجهی توسعه داده و  به این کار هم ادامه میده. ایلان این کار رو به عنوان یکی از رهبران حمل و نقل فضایی، خودروهای برقی و صنعت خورشیدی انجام میده، البته اگه نخوایم بگیم به عنوان رهبر اصلی!

ادامه مطلب
مجموعه اپلیکیشن های قاب موفقیت
اپلیکیشن قاب موفقیت

مجموعه اپلیکیشن های قاب موفقیت

توسط امیربهادر بهاری در 6 آذر 1403

قاب موفقیت اولین بسته کاربردی موفقیت در کشور می باشد که با تلاش تیم روانشناسی و برنامه نویسی طی مدت زمان دو سال و بر اساس جدیدترین متد روانشناسی دنیا طراحی و تدوین گردیده و هر ماه امکانات جدیدی به آن افزوده خواهد شد. قاب موفقیت تشکیل شده از 12 اپلیکیشن کاربردی که 4 اپلیکیشن آن کاملا رایگان می باشد. بخش اصلی اپلیکیشن، کتاب صوتی و متنی "لطفا جلوی موفقیت خود را نگیرید" نوشته مهندس امیر بهادر بهاری می باشد که سایر اپلیکیشن ها انجام تمرینات عملی این کتاب می باشند. کتاب با نثر ساده و روان به کلیه مباحث موفقیت پرداخته و در انتهای هر فصل آن تمرینات عملی آورده شده که این تمرینات علاوه بر اینکه باعث ایجاد روحیه عملگرایی در خواننده می شود، مانع فراموشی مطالب نیز میگردد. کتاب مورد تایید و تحسین بزرگترین روانشناسان کشور از جمله دکتر احمد حلت، پوریا مظفریان و.. می باشد که به محض انتشار با استقبال زیادی مواجه شد و به سرعت به چاپ هفتم رسید. هر یک از اپلیکیشن ها در جهت تقویت قدرت تفکر، تغییر باورها و جذب موفقیت به صورت هوشمندانه در ضمیر ناخود آگاه کاربر تاثیر گذاشته و تاثیر شگفت آوری در زندگی وی ایجاد می نماید.

برای دانلود رایگان اپلیکیشن قاب موفقیت روی اینجا بزنید.

 

ادامه مطلب
چگونه تصویر مثبتی از خود در ذهنمان بسازیم؟
مقاله

چگونه تصویر مثبتی از خود در ذهنمان بسازیم؟

توسط امیربهادر بهاری در 1 مهر 1403

یکی از الزامات رسیدن به اهداف در زندگی و مقابله با ترس ها و غلبه بر مشکلات زندگی، داشتن تصویر ذهنی درست و واقع بینانه از خود است. تصویر ذهنی صحیح، تصویری مثبت است که اعتماد به نفس شما را بشدت تقویت می کند و نجات بخش شما در مشکلات به ظاهر غیر قابل حل زندگی است. آنچه مانع غلبه اضطراب و استرس در مواقع بروز مشکلات می شود داشتن تصویر مثبت از خود است که سبب می شود به توانایی خود در غلبه بر موانع ایمان داشته باشید.

چگونه یک تصویر مثبت از خود خلق کنیم؟

ایجاد و تقویت تصور ذهنی مثبت از خود می تواند گره گشتی بسیاری از مشکلاتی باشد که به ظاهر غیر قابل حل هستند، کافیست با قدرت باور درونی خود را تقویت کنید و در مقابل مشکلات قد خم نکنید.

حال چگونه می توان باور مثبت درونی خود را تقویت کرد؟ در این مقاله به شما راهکارهایی ارائه می شود که از طریق آن تصویر ذهنی خود و نهایتا عزت نفس خود را تقویت کنید. پس با ما همراه باشید:

  1. با خود صحبت کنید و مربی خود باشید

در درون همه ما دو گفتگوی درونی دائما در جریان است که از صبح تا موقع به خواب رفتن جریان درونی ذهن ما را هدایت می کنند. صدای درونی ای که دائما در حال تخریب و انتقاد از ماست و صدای دیگری که توانایی های مثبت مارا یادآور می شود.

اولین ندای درونی را ندای منتقد درون می نامیم که مدام در حال هشدار دادن، دیدن ایرادها و بزرگنمایی موقعیت های استرس زا و کوچک گردن توانایی های بالقوه شماست تا مانع از بالفعل آن ها شود. 

صدای دیگر مربی درون شماست که دائما در حال تشویق و آرمان گرایی در زمینه توانایی های شماست.

منطقی ترین برخورد در مقابل نداهای درونی این است که در واقع هر دو صدا را ساکت کنیم و تصویری واقع بینانه از مسائل و توانایی های خود داشته و بر اساس آن عمل کنیم. اما این راهکار عملا غیر قابل اجراست چون ندای های درونی ما ساکت نمی شوند و در پس زمینه ذهن ما در جریان هستند، راه حل این است که هر وقت احساس کردید منتقد درون شما در حال یکه تازی است آگاهانه صدای او را ساکت کرده و مربی درون خود را به یاری بخوانید. پس از گذشت مدت زمانی ذهن شما تربیت شده و به سمت ایجاد تصویر سازنده از شما می شود.

  1. پذیرش نقاط ضعف خود

همه انسان ها در خود نقاط ضعفی دارند که تمرکز روی آن ها می تواند تصور مخربی از خود را به آنها القا کند. برای حل این مشکل راه حل درست این است که با خود به گفتگو بنشینیم و بپذیریم که هیچ انسانی نسخه کامل از کمال نیست و همه انسانها دارای ضعف هستند. پس از برداشتن این گام می توانید ضعف های خود را دسته بندی کنید، ضعف های قابل برطرف کردن در مدت زمان مشخص و ضعف هایی که برای بر طرف کردن آنها نیاز به همپوشانی است. برای از بین بردن ضعف های غیر قابل حل در کنار کسانی قرار بگیرید که نقاط ضعف در شما، نقاط قوت در آنهاست. مثلا اگر مدیر موفقی هستید ولی در زمینه فروش از توانایی خاصی برخوردار نیستید می توانید یک بازاریاب حرفه ای استخدام کنید.

  1. موفقیت های گذشته خود را به خاطر بیاوردید

مسلما جریان زندگی شما سراسر شکست نبوده و مانند تمامی افراد دنیا در زندگی خود دستاوردهای مثبتی هم داشته اید. بیایید به جای تکیه بر شکست های خود بر دستاورد های مثبت خود هرچند کوچک باشند تکیه کنید. اگر یکبار موفق شده اید که کاری را به نحو احسن به سرانجام برسانید مسلما دوباره قادر خواهید بود که به موفقیت دست یابید.

  1. دوستانی با نگرش مثبت پیدا کنید

با افرادی معاشرت کنید که مثبت نگر هستند، بعد از گذر مدت کوتاهی خواهید دید که منتقد درون شما آرام می شود و نگرش مثبت شما به زندگی رخدادهای مثبت را برای شما رقم خواهد زد.

  1. عاشق خودتان باشید

بزرگترین بهانه برای یاس و از جا بر نخاستن برای رسیدن به موفقیت این است که ودتان را دوست ندارید. خودتان را دوست ندارید و خود را لایق زندگی بهتر نمی دانید. مدام در حال سرزنش خود هستید و موقعیتی که در آن قرار دارید را لیاقت خود می دانید. همه انسانها در روی زمین مرتکب اشتباه می شوند، اما اینکه خود را بخاطر اشتباهات گذشته خود لایق موفق شدن نبینید اشتباهی است که بخاطر دوست نداشتن خود رخ می دهد. بیایید اشتباهات خود را بپذیرید و خود را دوست داشته باشید، عاشق خود شوید. به نظر خنده دار است اما برای خود بدون دلیل پاداش قائل شوید، با خودتان وقت بگذرانید و خودتان را محکوم به غوطه ور شدن در شرایط نا به سامان ندانید.

نکته های گفته شده در این مقاله نکاتی بسیار کاربردی هستند که بدون صرف زمان و هزینه مهمترین زمینه را برای رسیدن شما به زندگی ایده آل ایجاد می کنند.

برگرفته از کتاب "لطفا جلوی موفقیت خود را نگیرید"

ادامه مطلب
اپلیکیشن رادیو انگیزشی
اپلیکیشن قاب موفقیت

اپلیکیشن رادیو انگیزشی

توسط امیربهادر بهاری در 29 شهريور 1403

مجموعه ای کاملا رایگان و با کیفیت از فایل های صوتی موفقیتی و انگیزشی در 5 دسته بندی در رادیو انگیزشی برای کاربران عزیز قاب موفقیت آماده گردیده است. در دسته اول نسخه کاملی از بهترین سمینار ها و سخنرانی هایی از روانشناسان انگیزشی کشور گردآوری شده است. دسته دوم گلچینی از بهترین آهنگ های انگیزشی است و دسته سوم تشکیل شده از موزیک های مدیتیشن و مراقبه هایی از مربی های مدیتیشن. دسته چهارم مخصوص آهنگ های تکنو و ورزشی است و دسته پنجم تشکیل شده از بهترین پادکست های انگیزشی که همه فایل ها قابلیت دانلود با اینترنت نیم بها، پخش با پلیر داخلی و ذخیره در گوشی را دارند. همچنین امکان ساخت لیست مورد علاقه برای هر دسته بندی به صورت مجزا وجود دارد. اپلیکیشن رادیو انگیزشی هدیه ما به کاربران قاب موفقیت می باشد و برای استفاده از آن نیازی به فعالسازی اپلیکیشن نمی باشد.

برای دانلود رایگان اپلیکیشن قاب موفقیت روی اینجا بزنید.

ادامه مطلب
خلاصه کتاب کتاب من به شما یاد می‌دهم ثروتمند شوید
خلاصه کتاب

خلاصه کتاب کتاب من به شما یاد می‌دهم ثروتمند شوید

توسط ادمین در 3 شهريور 1403

این کتاب به ما راهکارهای عملی میده که به کمک اون‌ها بتونیم هزینه‌هامون رو کم کنیم و با استفاده از قدرت مذاکره، شانس پیروزی توی مذاکرات و انجام معاملات بزرگ رو به دست بیاریم. کتاب من به شما یاد می دهم تا ثروتمند شوید یه کتاب غیر داستانی توی ژانر کتاب‌های انگیزشی و موفقیته که توی سال ۲۰۰۹ بر اساس تجربه های بلاگر و کارآفرین معروف رامیت ستی منتشر شده. رامیت مشاور مالی و کارآفرین ۳۸ ساله آمریکاییه که از سال ۲۰۰۵ بلاگری رو شروع کرده و بعد از سال‌ها بلاگر بودن، تونسته آموخته های خودش رو در زمینه اقتصاد و سرمایه‌داری توی این کتاب گردآوری و به خواننده‌هاش عرضه کنه.

 علاوه بر اون رامیت صاحب یه وبسایت به اسم همین کتابه که ماهانه بیشتر از ۱۷۵ هزار خواننده داره. کتاب 'من به شما یاد می‌دهم تا ثروتمند شوید' با فروش بیشتر از ۵۰۰ هزار نسخه ، توی لیست کتاب‌های پرفروش نیویورک تایمز ( New York Times‌ ) و وال استریت ژورنال ( Wallstreet journal ) قرار گرفته و به یکی از محبوب ترین کتاب‌ها برای علاقه مندان علم اقتصاد و سرمایه‌داری تبدیل شد.

این کتاب توی سال ۲۰۱۹ بروزرسانی و یه نسخه جدید ازش منتشر شده. خود ستی درباره کتابش این طور مینویسه : سریع ترین راه ثروتمند شدن، گرفتن پول از راه ارثیه اس. دومین راه خوب برای پولدار شدن ، دانش و نظمه. اگه اون قدر شهامت دارین که کار درست رو انجام بدین من راه رو به شما نشون میدم.

 خوندن این کتاب رو به همه عاشقان پول و سرمایه و کسایی که میخوان مسیر زندگیشون رو تغییر بدن پیشنهاد میکنم. در ادامه توی هفت درس حرف اصلی کتاب رو براتون روشن میکنیم. امیدوارم تا آخر پادکست همراهمون باشین.
درس اول : میزان درآمدتون رو نادیده بگیرید

این که چطوری دخل و خرجتونو مدیریت کنین محل بحث خیلی از نویسنده‌های کتاب با موضوع اقتصاد و داراییه. تقریبا همه اون ها سعی میکنن یه راهکار ثابت رو به همه بقبولونن: خرجاتونو مو به مو رصد کنین. تازه ادعاشونم میشه که این کار خیلی ساده اس. جالب این جاست که هیشکی هم این کار رو انجام نمیده.

توی کتاب گفته که به جای این کارا بیاین واسه خرج کردن درآمدتون برنامه ریزی کنین. اول یه کاغذ و قلم بردارین.

هروقت برداشتین ادامه شو میگم... .

حالا کاغذ رو به چهار قسمت تقسیم کنین. درواقع درآمدتون باید به چهار دسته تقسیم بشه: پنجاه تا شصت درصد صرف مخارج روزانه مثل پرداخت قبض‌ها ، خوراک، مالیات بدهی و غیره ؛ ده درصد صرف سرمایه گذاری های بلندمدتتون؛ پنج تا ده درصد برای پس انداز اهداف آیندتون مثل ازدواج یا مسافرت تعطیلات و بیست تا سی و پنج درصد برای خرج شخصی.

اگه واقعا میخواین زندگیتون رو عوض کنین، پس این دستورالعمل رو یادتون نره. همچنین تلاش کنین به جای این که بیشتر پس انداز کنین پول بیشتری دربیارین.

 چطوری؟

 میتونین درخواست اضافه حقوق بدین، شغل پردرآمدتری انتخاب کنین یا علاوه بر شغل اصلیتون دورکاری انجام بدین. نکته طلایی اینه که به جای خسیس بودن صرفه جو باشین. این دوتا رو اشتباه نگیرین.

آدمای صرفه‌جو به ارزش چیزها اهمیت میدن و این اولویت اولشونه. اونها بلندمدت فکر میکنن و آینده نگرن. سعی میکنن کمترین قیمت رو پیدا کنن اما به چیزهایی که نیاز دارن واقعا اهمیت میدن و واسش خرج میکنن. درمقابل آدمای خسیس فقط به قیمت نگاه میکنن و ارزونی به راحتی میتونه گولشون بزنه.

 اون ها کوتاه مدت فکر میکنن و به قول معروف فقط جلو پاشونو میبینن. اگه بهشون برنخوره یه‌کم بی منطقن و سعی میکنن تا جایی که میشه همه چی رو مجانی به دست بیارن. در نهایت یه آمار جالب بگم؛ تحقیقات نشون دادن که پنجاه درصد از حدود هزار میلیونر دنیا هیچ وقت برای کت و شلوارشون بیشتر از چهارصد دلار و برای ساعتشون بیشتر از دویست و سی و پنج دلار پرداخت نکردن.
درس دوم : کاری کنین که حساب هاتون به صورت خودکار با هم مچ بشن

با این چند ساعت میتونین در دراز مدت زمان زیادی رو ذخیره کنین. این روشیه که میشه باهاش آگاهانه زمان رو مدیریت کرد. نویسنده عقیده داره که هر ماه فقط سه ساعت زمان نیازه که بتونین دخل و خرجتونو مدیریت کنین.

شما به دستمزد، حساب جاری، حساب پس انداز و یه کارت بانکی احتیاج دارین. بیاین با دستمزدتون شروع کنیم.

فرض کنین ماهیانه صدهزار تومن حقوق میگیرین. قبل از اینکه دستمزد تو جیبتون جاری بشه پنج درصد به عنوان مالیات از دست میره که راجع به اون می تونید با صاحب کارتون صحبت مفصلی بکنین! باقی مونده پول میره توی حساب جاری شما.

روز پنجم هر ماه پنج درصد از حقوقتون باید صرف سرمایه گذاری بشه که حالا این سرمایه گذاری میتونه طلا، سکه، صندوق سرمایه گذاری یا هر چیز دیگه‌ای باشه. علاوه بر این پنج درصد هم باید به پس اندازتون اختصاص بدین. باقی مونده پول باید صرف هزینه های روزمره‌تون مثل قبض و بدهی و از این جور چیزا بشه.

مسئله دیگه اینه که باید کارت بانکی تهیه کنین که از حساب جاریتون پول برداشت کنه.

 بنابراین شما از مقدار پولی استفاده میکنین که برای خرج شدن برنامه ریزی شده. همه این فرایند رو میتونید از طریق صفحه آنلاین حساب بانکیتون هم محاسبه کنین. معمولا یه مقدار پول هم از قبل توی حسابتون هست؛ فرض کنین ۵۰ هزار تومن که باید توی حسابتون بمونه.

 ممکنه تو نگاه اول این کار پیچیده و سخت به نظر بیاد ولی شک نکنین اگه انجام بدین سخت نیست. لطفا نتیجه رو برامون تو کامنت‌ها بنویسین و ما رو از جزئیات کار بی بهره نذارین.
درس سوم : شش قانون کارت‌های اعتباری

قانون اول : بدهی خودتون رو به طور منظم پرداخت کنین. اگه یه قسط رو از دست بدین اعتبار شما کم میشه و حتی امکان داره طلبکار محترم مبلغ بدهی رو با عنوان سود افزایش بده که در اون صورت اتفاقات بدی در انتظارتونه.

قانون دوم : تمام هزینه‌های اضافی که روی کارتتون اعمال میشه رو حذف کنین. تلفن رو بردارین و به بانکتون زنگ بزنین. بگین که شما برای سالیان طولانی توی بانکشون حساب داشتین و دوست دارین که هزینه‌های اضافه رو حذف کنین.

اینطوری نگین که آیا میشه این هزینه‌ها رو حذف کرد. بگین دوست دارم این هزینه‌ها حذف بشن. میدونم راحت نیست، ولی از دید بانک، قیمت از دست دادن مشتری‌ای مثل شما خیلی بالاس پس این برای خودشون بهتره که با درخواست شما موافقت کنن.

قانون سوم : از بانکتون بخواین که نرخ سود سالانه‌تون رو کاهش بده.  اگه ازتون پرسیدن چرا، بهشون بگین که شما همه قسط هاتون رو تو چند ماه گذشته سرموقع پرداخت کردین و بانک‌های بهتری رو میشناسین که نرخ بهره بهتری از اون‌ها دارن. بر اساس تجربه رامیت این کار تو نود درصد مواقع موفقیت آمیزه.

قانون چهارم : کارت‌هاتون رو به طور مداوم فعال نگه دارین. وام دهنده‌ها این فعالیت رو دوست دارن. هر چی بیشتر یه حساب رو فعال نگه دارین اعتبارتون بالاتر میره و و سر کیسه وام‌ دهنده‌ها رو شل‌تر میکنه.

قانون پنجم : اعتبار بیشتری کسب کنین. این توصیه برای خوش حساباییه که بدهی ندارن و قبض هاشون رو هر ماه پرداخت میکنن.

 اگه وام دهنده ها ببینن که رقباشون به شما وام دادن و شما قسطاشون رو دقیقه نودی پرداخت نکردین و خون‌شونو به جوش نیاوردین، اونا با خیال راحت‌تری پولشون رو دست شما میدن و این اعتبار به شما کمک میکنه که مبالغ بالاتری درخواست کنین.

قانون ششم : از جایزه‌هاتون استفاده کنین. منظور از جایزه تخفیف‌ها و پاداش‌های کاری میشن که گاه و بیگاه به چنگتون میاد.
درس چهارم : چطوری بدهی‌های لعنتی رو پرداخت کنیم

 ۷۰ درصد آمریکایی ها میتونن تو این مسئله تعادل ایجاد کنن. و کم تر از پنجاه درصد اونها از دوستهاشون کمک میگیرن. این آمار نشون میده که معمولا کسایی که زیر بار بدهی هستن نمیتونن کمر راست کنن و از این وضعیت بیرون بیان.

 فقط نصف امریکایی‌ها حداقل بدهی‌هاشون رو به صورت ماهانه پرداخت میکنن. رامیت تنها راه نجات رو بهمون نشون میده. اون معتقده نکته طلایی برای رهایی از این وضعیت اینه که بدهی‌های و قبض‌های خودمون رو ماهانه به صورت کامل پرداخت کنیم. در ادامه پنج گام رو برای خلاص شدن از قسط‌های عقب افتاده باهم بررسی میکنیم :

گام اول : کل مبلغ بدهی‌هاتون رو حساب کنین.

گام دوم : تصمیم بگیرین که کدوم بدهی رو میخواین اول پرداخت کنین.

گام سوم : سعی کنین سود سالانه رو با مذاکره کاهش بدین.

گام چهارم : تصمیم بگیرین که منبع پرداخت بدهی‌هاتون از کدوم پول باشه. ممکنه این پول از کم کردن خرج‌هاتون و اولویت بندی اونها حاصل بشه. البته شاید این راه حل چندان باب دلتون نباشه ولی مطمئن باشین تاثیرگذاره.

گام پنجم : شروع کنین. نه از ماه دیگه؛ نه از هفته دیگه؛ نه از شنبه؛ از همین حالا. بلند شین دیگه.
درس پنجم : وام دانشجویی رو چطوری پرداخت کنیم

رامیت شوخی نمیکنه؛ بازپرداخت وام دانشجویی سخته. رامیت میگه اگه بتونین ماهانه کمی بیشتر از مبلغ قسط مثلا پنجاه تومن بیشتر پرداخت کنین، این باعث یه تصور پیروزی توی ذهن شما میشه و این به شما کمک میکنه که بهتر و بیشتر روی بازپرداخت وام تمرکز کنین.

 میتونین با وام دهنده تماس بگیرین و ازش بخواین که شرایطی رو فراهم کنه که بتونین راحت تر قسط‌هاتون رو پرداخت کنین. شاید با یه تماس بشه مقدار زیادی پول ذخیره کرد.
درس ششم : افسانه تخصص مالی!

توی سال ۲۰۰۱ ، فردریک بروشت ( Frederick Brochet  ) از دانشگاه بوردکس ( ‌Bordeaux ) تحقیقی انجام داد که صنعت مشروب رو شوکه کرد. فردریک ۵۷ متخصص رو دعوت کرد تا دو شراب مختلف رو ارزیابی کنن.

یکی قرمز، یکی سفید. بعد از تست شراب‌ها متخصص‌ها شراب قرمز رو قوی، ژرف و تند توصیف کردن و به شراب سفید لقب‌های سرزنده، تازه و لطیف رو دادن.

ولی هیچ کدوم از اونها متوجه نشدن که هر دو اون شراب‌ها در اصل سفید بودن و شراب قرمز از قبل با رنگ مصنوعی ترکیب شده بود! یه لحظه بهش فکر کنین. ۵۷ تا دانشمند نتونستن متوجه بشن که داشتن دو تا شراب یکسان با رنگ‌های مختلف میخوردن.

همیشه به ما توصیه میکنن که به حرفای متخصص‌ها گوش کنیم و از اون ها کمک بگیریم ولی درنهایت به این نتیجه میرسیم که تخصص در گرو دستاورده. شما میتونین بهترین مدارک از بهترین دانشگاه‌ها رو داشته باشین اما اگر نتونین دستاورد خوبی داشته باشین تخصصتون به هیچ دردی نمی‌خوره.

متخصص مالی‌ای که تلاش میکنه بازار رو پیش‌بینی کنه لزوما بهتر از یه فرد تازه‌کار نیست. حقیق اینه که شما نمیتونین آینده رو پیش بینی کنین. فقط این که یه مدیر مالی امسال باعث سود ۸۰ درصدی شما شده باعث نمیشه که سال بعد همه همین نتیجه رو تکرار کنه. متخصص‌ها میتونن دستاورد خوبی به ارمغان بیارن ولی از اون طرف شکست هاشون رو پنهان میکنن. به این اصل میگن اصل تعصب بقا و به خاطر همین مسئله شما به یه متخصص دستمزد بالاتری رو پرداخت میکنین.
درس هفتم : زندگی خوب فقط به پول نیست

رامیت پیشنهاد میکنه که از خودتون دو تا سوال مهم رو بپرسین : چرا میخواین پولدار شین و پولدار بودن برای شما چه معنایی داره؟ رامیت میگه برای من آزادی‌ای که پول به همراه میاره اهمیت داره.

یه زندگی غنی برای من زندگی‌ایه که توش بتونم پول کافی برای برآوردن نیازهای اصلی خودم رو داشته باشم و یه مقدار پول اضافه تر که بتونم دور دنیا رو بگردم و همه جا مثل خونه‌ام باشه.

 من زیاد مادی نیستم. در نتیجه چیزهای زیادی نمیخوام؛ به جز کتاب، که از اون هم نمیشه خیلی زیاد داشت. این سوال‌ها رو از خودتون بپرسین و بهشون جواب بدین. پاسخ هاتون رو تو کامنت‌ها برامون بنویسین.    
خلاصه صوتی کتاب من به شما یاد می‌دهم ثروتمند شوید
برای دسترسی دائمی به خلاصه صوتی کتاب من به شما یاد می‌دهم ثروتمند شوید و تمام 365 کتاب‌ (از طریق اپلیکیشن و کانال تلگرام)، کافیه یک بار اشتراک 365 بوک رو دریافت کنید. این کتاب‌ها به شما کمک میکنن در تمام زمینه‌های زندگی، اطلاعات و مهارت کسب کنید و روز به روز پیشرفت کنید.
پیشنهاد ما اینه که از زمان‌های مرده (موقع رانندگی، آشپزی و ...) استفاده کنید و روزی به یک خلاصه کتاب گوش کنید.
راستی، ما برای خلاصه صوتی مجموعه 365 کتاب‌ خودمون، یک مبلغ کوچیک دریافت می‌کنیم که صرف هزینه‌های 365 بوک میشه و به معنای حمایت شما از این پروژه هست.

نوشته: رمیت ستی

 

 

ادامه مطلب
راه های افزایش اعتماد به نفس
مقاله

راه های افزایش اعتماد به نفس

توسط امیربهادر بهاری در 2 شهريور 1403

اعتماد به نفس نوعی اعتماد به توانایی‌ها و افتخار کردن به خود می‌باشد. بیشتر مردم فکر می‌کنند که اعتماد به نفس یعنی ایمان و اعتقاد نسبت به موفّقیت‌هایی که در کارها به دست می‌آورند، ولی در واقع میزان اعتماد شما به خود و توانایی‌های شما میزان اعتماد به نفس شما را مشخص می‌کند. اعتماد به نفس یعنی دیدن خود به عنوان فردی با کفایت و توانمند و منحصر به فرد. یعنی فردی که توانایی لازم برای تسلّط بر امور زندگی خود را داشته باشد. آیا شما نظر مساعدی نسبت به خود دارید؟ خود را چگونه انسانی می‌دانید؟ آیا به خود احترام می‌گذارید؟ اگر پاسخ شما مثبت است شما سطح خوبی از اعتماد به نفس در خود دارید. اطرافیانتان در مورد شما چه توصیفی دارند؟ آیا شما را انسانی سست و بی‌اراده می‌دانند یا قوی و بااراده؟ شما ممکن است در یک زمینه ضعف داشته باشید و در زمینه‌ای دیگر به توانایی‌های خود ایمان داشته باشید. پس قبل از هر کاری باید بدانید در کل در چه سطحی قرار دارید.

موانع رسیدن به اعتماد به نفس

موانع رسیدن به اعتماد به نفس بیشتر درونی‌اند تا بیرونی. موانع بیرونی شامل اطرافیان، محیط خانواده و اجتماع هستند. افرادی که به نوعی آیهی یأس می‌خوانند و انرژی منفی متصاعد می‌کنند یا تاوان شکست‌هایشان را از شما می‌گیرند و هر لحظه در گوش شما زمزمه می‌کنند که تو نمی‌توانی و در حد توان تو نیست و ...

تغییر در این گونه افراد بسیار دشوار است و بهترین راه کم کردن ارتباط با این افراد و برقراری ارتباط با افراد موفّق و مثبت‌اندیش می‌باشد.

ولی موانع درونی که تأثیر بیشتری در اعتماد به نفس افراد دارند مربوط به باورها و طرز تفکر هر شخص می‌شود که کاملاً قابل تغییر و در حیطه اختیار خود شخص هستند.

راه‌های افزایش اعتماد با نفس

1. تصویر ذهنی: سعی کنید تصویر ذهنی خوبی از خودتان بسازید. به نکات مثبت خود فکر کنید. موفّقیت‌ها و دستاوردهایی که تاکنون داشته‌اید را به خود یادآوری کنید. با خودتان مهربان باشید و خود را با صفات مثبت و خوب تفسیر کنید. هر بار که باور منفی در خودتان یافتید فوراً با صدای بلند خصوصیتی مثبت از خود را به زبان بیاورید تا اثر این تصور را در خود کمرنگ کنید.

2. میزان عزت نفس را در خودتان افزایش دهید: چقدر برای خودتان ارزش قائل هستید. وقتی تنها هستید چه غذایی می‌خورید؟ در چه ظرفی غذا می‌خورید؟ چه لباسی می‌پوشید؟ آیا خود را لایق پوشیدن لباس تمیز و آراسته می‌دانید؟ آیا ظروف چینی شیک فقط برای مهمان است؟ غذای خوب چطور؟ خودتان را عزیز بدانید. وقتی خود شما برای خودتان ارزشی قائل نباشید چگونه انتظار دارید که دیگران برای شما ارزش قائل باشند. هرگز قدر و منزلت خودتان را در زمان تنهایی پایین نیاورید. شما لایق بهترین‌ها هستید. پس:

• خودتان را از داشتن هیچ چیز محروم نکنید.

• با هر کسی رفت و آمد نکنید.

• هر غذایی را نخورید.

• هر لباسی را نپوشید.

• هر رفتاری را تحمل نکنید.

• هر کسی را دعوت نکنید.

• هر دعوتی را قبول نکنید.

3. ناکامی‌های زندگی خود را بپذیرید: آگاهی و شناخت واقعیت‌ها و محدودیت‌های موجود در زندگی شما، می‌تواند تصویری واقع‌بینانه از شرایط به شما ارائه کند. شکست‌های خود را مخفی نکنید آنها را هوشمندانه بپذیرید و از تجربیاتی که به دست آورده‌‌اید به عنوان یک گنج و آموخته استفاده کنید.

4. مسئولیت‌پذیری: جاخالی ندهید اگر شرایط برای تجربه‌‌ کردن هست، به دست بیاورید. اگر سختی هست، تحمل کنید و اگر دانشی لازم است بیاموزید. فرد با اعتماد به نفس، مسئولیت‌های فردی و اجتماعی خود را با اطمینان می‌پذیرد و از هر گونه تنبلی و سستی دوری می‌کند.

5. افزایش اطلاعات: تا می‌توانید در زمینه‌های مختلف شغلی، حرفه‌ای و هر کار دیگری که در صدد انجام آن هستید اطلاعات به دست بیاورید. هر روز چیزی به آموخته‌های خود بیافزایید و بدانید که ضعف علمی و اطلاعاتی، یکی از بزرگترین عوامل تضعیف اعتماد به نفس می‌باشد.

6. ارتباط با خدا: ارتباط با خدا و توکل به او مهمترین عامل در افزایش اعتماد به نفس در هر فردی می‌باشد. اتکال به خدا، باعث بی‌نیازی از غیر و استقلال در شخصیت شما می‌شود و باعث افزایش اعتماد به نفس در شما می شود. این ارتباط روحی نوعی حمایت از جانب پروردگار در شما ایجاد می‌کند که به تنهایی می‌تواند اعتماد به نفس را در شما تا حد بسیار زیادی افزایش دهد.

7. مقابله با ترس: درباره‌ی چیزهایی که از آنها می‌ترسید فکر نکنید و بی‌درنگ شروع به عمل کنید و به ترستان با قدرت حمله کنید. خواهید دید که مشکل خیلی کوچک‌تر از تصورتان بوده و ترستان به سرعت از بین خواهد رفت.

8. حذف جملات منفی: جملات و پرسش‌هایی که بیانگر بدشانسی و یا بی‌کفایتی شماست را به کلمات و جملات مثبت بدل کنید. هیچ وقت نگویید من شانس ندارم و یا چرا همیشه برای من این اتّفاق می‌افتدو ... همیشه از الفاظ مثبت در شروع هر کاری استفاده کنید و بدانید تکرار الفاظ مثبت، تصویر ذهنی شما را نسبت به خودتان بسیار مثبت‌تر خواهد کرد.

9. شکرگزار باشید: نعمت‌هایی که خدا به شما ارزانی داشته را ببینید و قدردان باشید. وجود روحیه شکرگزاری در ضمیر ناخودآگاه شما ایجاد حس موفّقیت می‌کند. چرا که حتماً دستاوردی دارید که خدا را برای داشتن آن سپاس می‌گوئید.

10. تجسم هدف: هر نتیجه‌ای را که می‌خواهید به دست بیاورید تجسم کنید. این کار به شما کمک می‌کند تا همه‌ی تلاش و انرژی خود را روی آن کار متمرکز کنید و تمرکز روی هر کاری نیروی شما را دو چندان می‌کند.

11. دست از سرزنش خود بردارید: غصه‌ی گذشته را خوردن و دائماً  به یاد اشتباهات بودن، میزان اعتماد به نفس شما را کاهش می‌دهد. خودتان را سرزنش نکنید افسوس خوردن باعث می‌شود که شما دیگر خودتان را باور نداشته باشید. 

12. خودتان را با دیگران مقایسه نکنید: شرایط زندگی دیگران، میزان هوش، تحصیلات، سن و سال و ... در انسان‌ها متفاوت است. هیچگاه خودتان را با دیگران مقایسه نکنید و بدانید شاید اگر آنها جای شما بودند به اندازه‌ی شما موفّق نبودند. هر کسی در زمینه‌ای موفّق‌تر است. همیشه خودتان را با گذشته تان مقایسه کنید و یا کسی که می‌ خواهید بشوید.

یادتان نرود که در زندگی باید به "یک چیز" ایمان داشته باشید، به شجاعت‌تان، به سرنوشت‌‌تان، به زندگی‌تان و یا هر چیز دیگری...

"استیو جابز"

تمرین عملی:

لیستی از موفّقیت‌ها و دستاوردهایی که تاکنون به دست آورده اید بنویسید. مهم نیست که چقدر کوچک یا بزرگ باشند. لیستی دیگر از توانایی‌هایی که خداوند در وجود شما قرار داده بنویسید. لیست را محدود نکنید با دقت هر نکته مثبتی که در وجود شماست را یادداشت کنید و چیزی را از قلم نیاندازید. این لیست را در کنار لیست اهداف خود قرار دهید و هر از چندگاهی آن را مطالعه کنید. شاید در انتها باور نکنید که چقدر نکات مثبت در شما وجود دارد که اطلاع از وجود این نکات مثبت در کنار هم می‌تواند به افزایش سطح اعتماد به نفس شما کمک کند.

برگرفته از کتاب "لطفا جلوی موفقیت خود را نگیرید" نوشته: مهندس امیر بهادر بهاری

 

 

ادامه مطلب
اپلیکیشن تلویزیون انگیزشی
اپلیکیشن قاب موفقیت

اپلیکیشن تلویزیون انگیزشی

توسط امیربهادر بهاری در 1 شهريور 1403

مجموعه ای کاملا رایگان و با کیفیت از فایل های تصویری موفقیتی و انگیزشی در چهار دسته بندی در تلویزیون انگیزشی گردآوری شده است. در دسته اول بهترین فیلم های انگیزشی تاریخ سینما با دوبله فارسی جمع آوری گردیده است. دسته دوم مخصوص موزیک ویدئو های انگیزشی می باشد. در دسته سوم نسخه کاملی از بهترین سمینارها و سخنرانی های موفقیتی روانشناسان زبده و مربی های انگیزشی برای شما گلچین گردیده است و دسته آخر مخصوص پادکست های تصویری میباشد که همه این فایل ها با اینترنت نیم بها قابل مشاهده و دانلود در گوشی هستند. همچنین امکان ساخت لیست مورد علاقه برای هر دسته بندی به صورت مجزا وجود دارد. اپلیکیشن تلویزیون انگیزشی هدیه ما به کاربران قاب موفقیت می باشد و برای استفاده از آن نیازی به فعالسازی اپلیکیشن نمی باشد.

برای دانلود رایگان اپلیکیشن قاب موفقیت روی اینجا بزنید.

 

 

ادامه مطلب
خلاصه کتاب مسیر کمال
خلاصه کتاب

خلاصه کتاب مسیر کمال

توسط ادمین در 27 مرداد 1403

اگه میخواین بدونین مهمترین معلمِ زندگی‌تون کیه، فرقِ بینِ درد و رنج چیه، و بهترین استراتژیِ خودیاری کدومه، حتماً تا آخرِ این پادکست با ما همراه باشید. کمال یعنی اینکه با عمیقترین و حقیقی‌ترین بخشِ وجودِ خودتون یکی بشین. و این نوشداروی رنجه. درباره‌ی احساسی که دارین فکر کنین! آیا حسِ اضطراب و معذب بودن و ناامیدی همیشه همراهتونه؟ رو چیزایی پیله کردین که هیچ وقت جواب نمیدن؟ شک دارین رؤیاهای آینده‌تون محقق بشن؟ آیا احساسِ ناراحتی و کج‌خلقی و کرختی می‌کنین؟ احساس میکنین هیچ انرژی‌یی ندارین؟ نمیتونین رو چیزی تمرکز کنین؟
احتمالاً دلیلش اینه که احساس میکنین میتونین چیزای بیشتری داشته باشین؛ عشقِ بیشتر، معنای بیشتر در زندگی، و رضایتِ بیشتر.
اینجاست که مفهومِ کمال واردِ عمل میشه.


این روزا کلمه‌ی کمال یه بارِ معناییِ عرفانی داره. ولی واقعیت اینه که معناش چیزی جز سالم بودن و بی‌نقص بودن نیست. کمال یعنی تمامیت و یکپارچگی. وقتی یه هواپیما کامل باشه، تمامِ قسمتهاش در هماهنگیِ کامل با هم کار میکنن تا یه حرکتِ نرم توی آسمون داشته باشه. ولی اگه نقص داشته باشه، چه بسا متوقف بشه یا سقوط کنه. این ربطی به عرفان نداره. یه واقعیتِ فیزیکیه.
توی زندگیِ روزمره هم همینه. ما برای اینکه خودمونو با معیارهای جامعه وفق بدیم اغلب احساساتِ واقعیِ خودمونو نادیده میگیریم یا انکار میکنیم و در نتیجه، حسِ نارضایتی و بی‌خاصیتی میکنیم و بیمار میشیم. وقتی تو زندگی به گونه ای رفتار میکنیم که با واقعیتِ وجودی‌مون همسو نیست، رنج میبریم، چون از تعادل و هماهنگی با خودمون خارج میشیم. به عبارتِ دیگه، از حالتِ کمال خارج میشیم.


برعکس، زمانی که بدن و ذهن و دل و روحتون کاملاً با هم همسو باشن، کارای روزمره‌تون براتون جذاب میشن. از بودن در کنارِ دوستاتون نهایتِ لذتو میبرین و خوابتون فوق العاده دلچسب میشه. بیدار شدن هم براتون شگفت‌انگیز به نظر میرسه چون برای تجربه‌ی یه روزِ جدید لحظه‌شماری میکنین. زندگی مثلِ‌ همون هواپیمای بی‌نقصی که گفتیم، خیلی نرم و روان به جریان میفته.
ممکنه با شنیدنِ این حرفا نیشخند بزنین و بگین: این چرت و پرتا چیه؟ شایدم متعجب بشین و بگین: آیا واقعاً یه همچین زندگیِ رضایت‌بخشی میتونه وجود داشته باشه؟ شایدم دوست داشته باشین اون شادی و هدفمندیِ وصف‌ناپذیری که گفتیمو تجربه کنین.
این خلاصه‌کتاب با الهام از کمدیِ الهیِ دانته، از مراحلِ مختلفِ سفرِ خیالیِ دانته عبور میکنه تا راهِ رهایی از رنجها رو به شما نشون بده. نظرِ نویسنده‌ی کتاب، خانمِ مارتا بِک اینه که کمدیِ الهی مجموعه‌ای از دستورالعملهای قدرتمنده برای شفای جراحتهای روانی و پیدا کردنِ گوهرِ گمشده‌ی کمال. از اولین مرحله‌ی این سفر شروع میکنیم، یعنی جنگلِ تاریکِ لغزش.


برای نجات از جنگلِ تاریکِ لغزش، باید بپذیرید که گم شدید و از استادِ درونتون پیروی کنید.
دانته توی کتابش مینویسه: «در میانه‌‌ی سفرِ زندگی، خود را در جنگلی تاریک یافتم، چرا که راهِ راست گم شده بود.» شما هم ممکنه مثلِ دانته یهو احساس کنین تو زندگی تنها و سرگردونین. و چه بسا حتی ندونین دقیقاً مشکل کجاست و اصلاً چجوری سر از اینجا در آوردین.
چیزی که از نظرِ جامعه صحیحه معمولاً با حقیقتِ ذاتِ ما همسو نیست. و جنگلِ تاریکِ لغزش استعاره از مِهِ درونِ ما انسانهاست که از همین تعارضها سرچشمه گرفته. اولین مرحله توی ارتباط برقرار کردن با خودتون و درپیش گرفتنِ مسیرِ کمال پذیرشِ این حقیقته که شما گم شدین. وقتی اینو پذیرفتین، احتمالاً با چند جانورِ سرسخت مواجه خواهید شد که همون حالتهای روانیِ ناگوارن، از جمله یه پلنگِ حریص به اسمِ نیازمندی، یه شیرِ ترسناک به اسمِ وحشت، و یه گرگِ غمگین به اسمِ افسردگی.
ممکنه چندتا تلاشِ بی‌ثمر هم ازتون سر بزنه، درست مثلِ دانته که داشت از کوهِ لذت‌جویی بالا میرفت ولی یهو اون جونورا دنبالش کردن. این کوه میتونه نمادِ مسیرِ وسوسه‌انگیز ولی مخربی باشه که جامعه با مقایسه کردنهاش پیشِ پای شما گذاشته.
خوشبختانه، یه راهنماییِ کوچیک میتونه بهتون کمک کنه مسیرِ حقیقیِ خودتونو ترسیم کنین.
وقتی که دانته از کوهِ لذت‌جویی پایین میاد، روحِ ویرژیل (Virgil) شاعرِ معروفو ملاقات میکنه که از لای درختا بیرون میاد. این همون راهنمای روحیِ دانته هست که اومده تا اونو از سرگردونی نجات بده.
راهنمای روحیِ شما ممکنه از لای یه کتاب یا پادکست بیرون بیاد، شایدم توی جلساتِ روان‌درمانی یا یوگا خودشو نشون بده.


منتظرِ یه نگرشِ جدید و یه تلنگرِ بیدارگر باشید. توی مناسکِ شرقی، اساتیدِ معنوی معمولاً برای اینکه به شاگرداشون شوک وارد کنن تا از خوابِ غفلت بیدار بشن، از آبِ سرد و چوبِ بامبو استفاده میکنن. هدفِ راهنما این نیست که بذاره با توهماتتون خوش باشید. هدف، رهاییِ شماست.
البته وجودِ استادِ خارجی فقط اولِ راهه. اگه میخواین واقعاً چیزی بیاموزین، به درونتون مراجعه کنین. استادِ درون‌تون همون کمال و تمامیتِ‌ شماست. اون میتونه شما رو هم به لحاظِ فیزیکی و هم از نظرِ ذهنی راهنمایی کنه. شما وقتی حقیقت رو بشنوین یا به زبون بیارین، بدنتون خودبخود به آرامش میرسه و ذهنتون هم احساسِ رهایی میکنه. گوش سپردن به این بخش از خودتون مهمترین مهارتیه که شما برای کسبِ شادی و رضایتِ حقیقی بهش نیاز دارین.
برای رسیدن به این مرحله، ویرژیل اول دانته رو به یه دروازه برد که روش نوشته بود: «ای کسانی که به اینجا درآمده اید؛ از تمامِ امیدهای خود دست‌ بشویید.» منظور اینه که باید از ترسی که شما رو از مواجهه با حقیقت دور نگه داشته دست بشورین.
یکی از راههاش اینه که به لحظه‌ی حال توجه کنین و اطمینان کنین که همه چیز همونطور که هست خوبه. اگه در مواجهه با ترسها یا ناملایماتِ زندگی این کارو مدام تکرار کنین کشف میکنین بخشی از وجودتون هست که همیشه میتونه با شرایط کنار بیاد.
توی دوزخ، بخشهایی از وجودتون رو که دارن رنج میکشن مشخص کنین و رهاشون کنین.


دانته بعد از اینکه از دروازه عبور میکنه، واردِ یه دره‌ی هولناک میشه که گناهکارا به شیوه‌های مختلفی دارن توش عذاب میشن و اسمش دوزخه. همه‌ی ما یه دوزخ در درونِ خودمون داریم به اسمِ رنجهای روانی، که منشأش جداییِ ما از خودمونه.
باید بدونین که رنجْ اختیاریه. درد از حوادث و رویدادها ناشی میشه، ولی رنج از نوعِ نگرشِ شما به این حوادث نشأت میگیره. روانشناسیِ زرد معمولاً ادعا میکنه که افکارِ مثبت حالتونو خوب میکنه و افکارِ منفی حالتونو بد؛ در صورتی که گفتنِ یه جمله‌ی مثبتِ زورکی، مثلاً «من شغلمو دوست دارم»، مثلِ یه خنجر تو قلبِ ما فرو میره. از اونطرف، یه جمله‌ی منفی که با باورِ قلبیِ ما همخونی داشته باشه، مثلاً «شغلِ من افتضاحه»، یه حسِ شیرینِ رهایی به ارمغان میاره.
توی تمامِ دوزخ ویرژیل به دانته تأکید میکنه سه تا کارو انجام بده: شیاطین رو مشاهده کنه، ازشون سؤال بپرسه، و حرکتشو ادامه بده. این به این معناست که باید باورهایی رو که باعثِ رنجِ‌ شما میشن شناسایی کنین و از خودتون بپرسین: آیا میتونم صددرصد مطمئن باشم که این باور درسته؟ هرجا استادِ درونِ شما متوجه شد که شما در اشتباهین، باورهای سفت‌وسختتونو رها کنین و در عوض آزاداندیش باشین.


رها کردنِ باورها کارِ ترسناکیه، و دیگران ممکنه این آزادیِ تازه‌به‌دست‌اومده‌ی شما رو نپسندن. ولی نگران نباشین. این معناش اینه که شما در مسیرِ درست هستید. ماها معمولاً وقتی که با قضاوت مواجه میشیم، وسوسه میشیم موضعِ حمله به خودمون بگیریم. ولی مواظب باشین به مغزِ خزنده‌تون خوراک ندین. به جاش روی ایجادِ راهکارهای مثبت تمرکز کنین. مثلاً‌ کتاب بخونین تا چیزای بیشتری یاد بگیرین، یا یه درخت بکارین. یه راهِ دیگه‌ش اینه که روی ارزشهای حقیقی‌تون متمرکز بشین، چون تحقیقات نشون داده این کار میتونه استرسو کم کنه و هضمِ اطلاعاتِ ناگوار  رو برای شما راحت‌تر کنه.
دانته توی پایین‌ترین طبقاتِ جهنم، با گناهکارترین آدما ملاقات میکنه؛ یعنی دروغگوها. دروغ، شبیهِ یه پشه‌ی ریز و خطرناکه. و چون خیلی رایج و تقریباً غیرقابلِ رؤیته، موذیانه عمل میکنه. تمامِ دروغها، چه مصلحتی چه منفعتی، ویرانی به بار میارن. از نظرِ دانته، فریبکاری مثلِ منجمد شدن داخلِ یخه. زمانی که شما به خودتون دروغ میگین، به هیچ چیزی اعتماد نمیکنین، چون به خودتون اعتماد نکردین. اون‌وقته که زندگی سرد و بی‌روح و غریبانه میشه.
تهِ جهنم، یه هیولای غول‌پیکر به اسمِ لوسیفر  یا همون شیطان، وسطِ یه دریاچه‌ی یخی داره دست‌وپا میزنه. ویرژیل که وحشت رو توی چهره‌ی دانته میبینه، بهش میگه بیا نزدیکتر. اونا به لوسیفر نزدیک میشن. و بعد، از سطحِ یخیِ دریاچه عبور میکنن و پایین میرن. همینطور میرن و میرن تا اینکه دانته به خودش میاد و متوجه میشه که دارن رو به بالا حرکت میکنن.


عبور از مرکزِ زمین به معنای ارتباط برقرار کردن با دروغِ اصلیه، یعنی این احساس که «من تنها هستم». ولی همینطور که بیشتر به عمقِ رنجهاتون میرین، به یه جایی میرسین که دیگه پایین رفتن متوقف میشه و بالا رفتن شروع میشه. این پایانِ خودفریبیه. توی این نقطه، تصورِ اینکه همه چیز علیهِ منه متوقف میشه و شما میپذیرین که یه وجودِ بی‌نهایت ارزشمند، دوست‌داشتنی و عزیز هستید.
برای عبور از برزخ، رفتارِ بیرونی‌تونو با حقیقتِ درونی‌تون که تازه بهش رسیدین همراستا کنین.
دانته و ویرژیل دمدمای صبح از دوزخ بیرون میان و دوباره چشمشون به ستاره‌ها روشن میشه. اونا پای یه کوهِ خیلی بزرگ می‌ایستن که دقیقاً نقطه‌ی مقابلِ دوزخه. اسمش برزخه، یعنی عالمِ پالایش و تطهیر، جایی که ارواحِ پشیمان با انجامِ وظایفِ مختلف در بالای کوه، خودشونو از گناهان پاک میکنن تا به بهشت برن.
شاید تفکراتِ جدیدی که به دست آوردین باعثِ تخفیفِ عذابِ درونی‌تون باشه. پس این گوی و این میدون. آخرین نقطه‌ی دوزخ خودفریبی بود. پس اولین گامهای عبور از برزخ هم از همینجا شروع میشه. مهمترین و اولین قدم اینه که دروغ نگین. این توصیه به نظر ساده میاد، ولی بهترین استراتژیِ خودیاری در مسیرِ رسیدن به رضایت و شادیه.
دانته به یه دروازه‌ی دیگه میرسه، این بار یه فرشته به استقبالش میاد و بهش میگه فقط درصورتی میتونی از اینجا عبور کنی که هرگز به عقب نگاه نکنی. به عبارتِ دیگه، باید متعهد بشی همونجور که واقعاً هستی زندگی کنی. سعی کنین از همین الآن، علاوه بر افکار، گفتار و رفتارتون رو هم تغییر بدین تا در مسیرِ کمال قرار بگیرین. مثلاً میتونین تصمیم بگیرین که دیگه به جوکهای بی‌ادبانه‌ی همکارتون نخندین.
زمانی که ایجادِ تغییراتِ اساسی توی هویت‌تون رو شروع کردین، ممکنه احساس کنین دلتون برای زندگیِ گذشته‌تون تنگ شده. به خودتون برای افسوسِ گذشته‌ها رو خوردن زمان و فرصت بدین، و بعد، مجدداً به جلو حرکت کنین.
توی مرحله‌ی بعد، باید یاد بگیرین که با آدمای بدرفتار چجوری برخورد کنین. اینکه در برابرِ بی‌عدالتی و نفرت با عدالت و مهربانی واکنش نشون بدیم خیلی سخته. پس حتماً و حتماً به این حقیقت توجه داشته باشین که شما همیشه میتونین واکنش‌هاتونو انتخاب کنین.
رهاییِ نهاییِ شما در گروِ جهان‌بینی‌های جدیده. مثلاً ممکنه تا قبل از این، زندگی رو یه نمایش میدیدین که آدما فقط سه تا نقش ممکنه داشته باشن: نقشِ ظالم، نقشِ مظلوم و نقشِ منجی. ولی بر اساسِ جهان‌بینیِ جدیدی که اتخاذ کردین، آدمای ظالم ظالم نیستن، چالشن. آدمای منجی منجی نیستن، مربی‌ان، و آدمای مظلوم هم مظلوم نیستن، آفرینشگرن.


توی این مرحله، تمامِ باورهاتون بر اساسِ یقینن، تمامِ احساساتتون واقعی‌ان، تمامِ حرفاتون از روی صداقته، و کارایی رو انجام میدین که واقعاً خودتون میخواین. تحقیقات نشون داده که هرقدر شما یه عملو بیشتر تکرار کنین، نقشِش روی مدارِ عصبی‌تون پررنگ‌تر میشه. برای اینکه الگوهای رفتاریِ موردِ قبولِ جامعه رو که با حقیقتِ شما همسویی نداره تغییر بدین، خودتون مغزتونو جراحی کنین، به این معنی که آگاهانه و از روی اختیار، فعالیتهای جدیدو انجام بدین و تکرارشون کنین. این کار باعث میشه اون فعالیت در شما نهادینه و ماندگار بشه.
به جای گرفتنِ ژست‌های بلندپروازانه، سعی کنین هربار با یک درجه چرخش، به سمتِ زندگیِ ایده‌آلتون حرکت کنین. وقتی به صورتِ پیوسته برای چیزایی که دوست دارین، یه ذره بیشتر وقت بذارین و برای چیزایی که دوست ندارین یه ذره کمتر زمان صرف کنین، یواش یواش با کمالِ وجودی‌تون همسو میشین.
وقتی زندگیِ درون و بیرونتون به کمال نزدیک شد، دروازه‌های بهشت براتون باز میشه.
زمانی که دانته به قله‌ی کوهِ برزخ میرسه، سه تا اتفاق میفته. اول اینکه خودشو توی یه جنگلِ زیبا به اسمِ باغِ عدن میبینه. دوم اینکه با بئاتریس، معشوقِ قدیمیش ملاقات میکنه که از دانته میخواد دست از رؤیاپردازی برداره. سومین اتفاق اینه که دانته توی دوتا رود غوطه‌ور میشه. اولیش باعث میشه تمامِ اعمالِ اشتباهش رو فراموش کنه. دومیش هم باعث میشه تمامِ کارای درستی که کرده به یادش بیاد.


اون بعد از عبور از این دوتا رود، قبراق و با نشاط و در حالی که به کمال رسیده از آب بیرون میاد. حالا مثلِ یه هواپیمای بی‌عیب‌ونقص میتونه پرواز کنه، پروازِ واقعی.
اون بی هیچ زحمتی، به سمتِ بهشت پرمیکشه و در میانِ ستارگان شروع میکنه به زندگی کردن.
هرچند شما احتمالاً به رودهای جادویی دسترسی نداشته باشین، ولی بازم میتونین معصومیتِ خودتونو به دست بیارین و به بهشتِ درونِ خودتون پا بذارین. اول از همه، خودتونو به خاطرِ تمامِ خیانت‌هایی که به کمالِ وجودی‌تون کردین ببخشین. بعد، مسئولیتِ هرکاری رو که تا حالا به نفعِ حقیقتِ وجودی‌تون انجام دادین بپذیرین و براش ارزش قائل باشین.
تفکر و تأملِ مدام هم مثلِ چیزی که درباره‌ی تکرارِ عمل گفتیم، میتونه حسِ موقتیِ اتصال و عشق رو تبدیل به یه احساسِ موندگار کنه. از طریقِ تمرکز روی کمال، وحدت و مهربانی، میتونین شادی و رضایت‌مندی رو در خودتون تثبیت کنین.
وقتی به حقیقتِ خودتون نزدیکتر بشین، رفته‌رفته حالتهایی از اشراق و مکاشفه‌ی ناگهانی براتون رخ میده. در این لحظات، احساس میکنین کلِ دنیا تغییر کرده. توی زندگیِ بعضی انسانهای معدود، مثلِ بودا یا مسیح، اشراق یه اتفاقِ عظیم و تأثیرگذاره. ولی به احتمالِ زیاد برای شما، همون پیشرفتهای کوچیکی که هر بار توی آگاهی‌تون رخ میده به تدریج جهان‌بینیِ جدید‌تون رو خواهد ساخت.


دانته در خلالِ این سیرِ صعودی، دو تا مکاشفه‌ی ناگهانی براش رقم میخوره: یکی اینکه کلِ دنیا یه حقیقتِ واحده، و دیگه اینکه همه چیز زاده‌ی عشقه.
برای اینکه بتونین بفهمین همه‌‌ی ما با هم یکی هستیم، میتونین وجودِ خودتونو مثلِ یک ذره از کلِ کیهان در نظر بگیرین که دقیقاً همون شکل و مختصاتِ کیهان رو داره. نحوه‌ی زندگیِ شما و گفتار و رفتارتون، روی کلِ انسانها و محیطِ اطرافِ شما تأثیر میذاره.  و وقتی شما تغییر کنین، اونها هم تغییر میکنن.
شاید بعد از شنیدنِ این پادکست، به چیزی که برای شاد بودن واقعاً بهش نیاز دارین پی برده باشین. شاید به این نتیجه رسیده باشین که بهتره توی محیطِ کار با قاطعیتِ بیشتری برخورد کنین، و در نتیجه، همکارای شما هم جنبه و پذیرشِ بیشتری پیدا کنن.
هربار که شما یکی از اشتباهاتتون رو رها میکنین و بر اساسِ کمالِ وجودی‌تون زندگی میکنین، یکی از جنبه‌های وجودی‌تونو غبارروبی میکنین. هم با درخشندگیِ بیشتری می‌تابید و هم زیباییِ بیشتری از جهان به خودتون جذب میکنید.
یه زمانی میرسه که مثلِ دانته متوجه میشین که همه چیز زاده‌ی عشقه. و زمانی که به بالاترین سطحِ کمال برسین، حسِ وحدت و عشقی که در وجودتون هست، شما رو به سمتِ کمک به دیگران سوق میده. آخرین جمله‌ای که میخوایم بگیم شاید کلیشه‌ای به نظر بیاد اما واقعیت داره: «اون تغییری که آرزو دارید در جهان اتفاق بیفته، از خودِ شما شروع میشه.»

نویسنده: مارتا بک

 

ادامه مطلب
برنامه ریزی و مدیریت زمان
مقاله

برنامه ریزی و مدیریت زمان

توسط امیربهادر بهاری در 26 مرداد 1403

به طور حتم شما هم مثل بسیاری از افراد برای انجام کارهای خود وقت کم می‌آورید و آرزو می‌کردید که ای کاش زمان بیشتری در اختیار داشتید. به شما پیشنهاد می‌کنم مدیریت زمان را بیاموزید. مدیریت زمان مهارتی است که به شما کمک می‌کند از زمان خود بهترین استفاده را ببرید. مجموعه‌ای از راهکارها برای اختصاص زمان به مهمترین کارها و جلوگیری از هدر رفتن زمان را مدیریت زمان گویند. برای موفّقیت در زمینه‌ی کار و زندگی استفاده‌ی مؤثّر و مفید از زمان امری واجب و اجتناب‌ناپذیر است. وقت طلاست و زندگی بزرگترین سرمایه‌ی ماست. طبق تحقیقات، هر انسان معمولی فقط بین 30 تا 40 درصد از وقت و فرصت خود را استفاده می‌کند و 60 تا 70 درصد از زندگی خود را تلف می‌کند.‌ قسمت عمده‌ای از بزرگترین سرمایه‌ی انسان‌ها به هدر می‌رود به این دلیل که مردم در زندگیشان اهداف مشخص و برنامه‌ریزی و اولویت‌بندی ندارند. پس توجه داشته باشید تنها زمانی می‌توانید در مدیریت زمان موفّق باشید که اهداف خود را مشخص کرده باشید. آنچه باعث شد آنتونی رابینز در طی کمتر از 5 سال به همه‌ی آرزوهای خود دست یابد هدف‌گذاری و رویاپردازی بود. او در سن 22 سالگی در یک آپارتمان 45 متری و در فقر کامل زندگی می‌کرد، به گفته‌ی خودش ظرف‌هایش را در وان حمام می‌شست و وزنش بالای 120 کیلو بود و زندگی مجردی و فقیرانه‌ای داشت. ولی او با یک هدف‌گذاری جاه‌طلبانه و قابل حصول، صاحب ویلایی زیبا در ساحل دریا و نزدیک جنگل، همسری زیبا و شایسته، سلامتی و وزن ایده‌آل، اتومبیل گران قیمت، قدرت و محبوبیت شد. پس قبل از مطالعه این فصل و انجام تمرینات حتماً اهداف خود را به طور کامل و مشخص تعیین کرده و نوشته، سپس این فصل را مطالعه کنید و تمرینات مربوط به مدیریت زمان را انجام دهید. تجربه نشان داده که هرچه تلاش بیشتری برای برنامه‌ریزی بکنیم در هنگام عمل، زمان کمتری مورد نیاز است و در نهایت زمان ذخیره می شود.

 "هر دقیقه زمانی که ما صرف برنامه‌ریزی می‌کنیم در هنگام عمل 10 دقیقه زمان صرفه‌جویی خواهد شد."

 (برایان تریسی)                                                                                                                 

برنامه‌ریزی روزانه 10 تا 12 دقیقه بیشتر وقت شما را نخواهد گرفت. مهمترین اصل در برنامه‌ریزی نوشتن برنامه است و بهترین زمان برای نوشتن برنامه‌ی هر روز، شبِ قبل آن روز می‌باشد. قبل از اینکه به خواب بروید مطمئن شوید که برای روز بعد آماده‌اید و وقتی که بیدار می‌شوید دقت کنید چه کارهایی را می‌خواهید انجام بدهید.

 "برنامه‌ریزی آوردن زمان آینده به حال است تا بتوانید همین الان کاری برای آن انجام دهید."

 (آلن لاکین)                                                                                              

چرا باید برنامه را بنویسیم؟

• با نوشتن برنامه، اشراف کامل به کارهای در دست اقدام دارید و دقیقاً می‌دانید که با چه حجمی از کار روبرو هستید.

• با نوشتن برنامه، دیگر محال است که چیزی را فراموش کنید.

• هنگام نوشتن با اولویت‌بندی که انجام می‌دهید مشخص می‌کنید که کدام کارها باید اول انجام شود.

• وقتی از شب قبل برنامه را نوشتید، ضمیر ناخودآگاه شما هنگامی که در خواب هستید کارهای روزانه شما را در ذهن شما شبیه‌سازی می‌کند و باعث می‌شود که تحریکات درونی و روانی برای انجام کارها در شما ایجاد شود.

• نوشتن برنامه باعث کم شدن بار روی حافظه شماست.

• با نوشتن، اصرار و پافشاری بیشتری برای انجام کارها و خالی کردن لیست نوشته شده خواهید داشت.

• توانایی‌های شما را در امکان یا عدم امکان انجام کارهای مختلف نشان خواهد داد.

"وارد عمل شدن بدون برنامه‌ریزی علت همه‌ی شکست‌هاست."

 (آلکس مک کنزی)

اولویت‌بندی کارها

ما در طول روز کارهای زیادی را انجام می‌دهیم که هر کدام برای ما اهمیّت گوناگونی دارند، بعضی از این کارها ما را به اهدافمان نزدیک‌تر می‌کنند و بعضی دیگر از درجه اهمیّت کمتری برخوردارند و بعضی دیگر شاید فقط اتلاف وقت باشند. وقتی‌اهدافتان را دقیق مشخص کرده باشید می‌توانید کارهای روزمره خودتان را از لحاظ اهمیّت و اولویت، درجه‌بندی کنید و بیشتر وقت خود را صرف کارهایی بکنید که شما را به اهدافتان نزدیک‌تر می‌کنند. برای همین می‌توانید فعالیّت‌های خود را به چهار دسته تقسیم کنید: A B C D

A کارهای مهم و اضطراری

 این دسته از کارها هم بسیار مهم هستند و هم باید در اسرع وقت انجام شوند. برای مثال واریز مبلغ چک در آخرین روز و یا تغییر ناگهانی تاریخ امتحان و ... که همگی نیازمند یک اقدام سریع و دارای اهمیّت خاصی می‌باشند.

B کارهای مهم و غیراضطراری

کارهایی جزء این گروه هستند که با وجودی که محدودیت زمانی ندارند ولی شما را برای رسیدن به اهدافتان یاری می‌کنند و از اهمیّت بالایی برخوردارند. مجبور نیستیم این کارها را همین الان انجام دهیم ولی باید در لیست نوشته و انجام شوند. این کارها باید فقط توسط خود شما انجام شوند مثل شرکت در کلاس درس، مطالعه، یادگیر

 C کارهای غیر مهم و اضطرار

این گونه کارها نه تنها مهم نیستند و شما را در راه رسیدن به اهدافتان یاری نمی‌کنند بلکه مانع کارهایی می‌شوند که شما را به اهدافتان نزدیک می‌کنند و در شما ایجاد اضطراب می‌کنند. مثلاً دوست یا همسر شما به شما زنگ می‌زند که همین الان با هم به سینما یا خرید برویم و ...

D غیر مهم و غیراضطراری

کارهایی در این گروه قرار می‌گیرند که نه مهم هستند و نه محدودیت زمانی دارند که انجام دادن یا ندادن آنها چه حالا چه بعداً هیچ سودی به حال شما ندارند و بیشتر جنبه‌ی تفریح و وقت‌گذرانی دارند. مثل دیدن سریال و ...

وقتی لیست خود را کامل کردید؛ کنار هر کار با گذاشتن یک علامت آن را در دسته‌بندی مورد نظر قرار دهید و پس از انجام کار روی آن خط بکشید. می‌توانید برای نوشتن لیست و برنامه از گوشی موبایل و یا تبلت و نرم‌افزارهای مخصوص به این کار که بسیار عالی طراحی شده‌اند استفاده کنید.

 "نخستین قانون موفّقیت تمرکز است. یعنی همه‌ی نیروهای خود را روی یک نقطه متمرکز کنید و مستقیماً به سراغ همان نقطه بروید و به چپ و راست منحرف نشوید."

 (ویلیام ماتئوس)

کارها را واگذار کنید

با واگذار کردن کارهای کم‌اهمیّت به دیگران وقت خود را برای انجام کارهای مهم باز کنید.

"اگر کسی می‌تواند کار شما را تا 70 درصد کیفیت کار شما انجام دهدکار را به او واگذار کنید."

 (برایان تریسی)

عوامل اتلاف زمان

مهمترین رکن در مبحث مدیریت زمان شناسایی عوامل اتلاف زمان است چرا که زمان بسیار زیادی در زندگی روزمره تلف می‌شود و در واقع صرف هیچ کاری نمی‌شود و یا تمرکز شما را برای انجام بقیه کارها کم می‌کنند. با شناخت و حذف این عوامل می‌توان زمان بسیار زیادی در طول روز برای انجام کارهای مهم به دست آورد. برخی از سارقین زمان عبارتند از:

• تلفن و موبایل

• مهمان‌های ناخوانده

• تلویزیون و رادیو و ...

• صحبت‌ها و مکالمات کم اهمیّت

• مطالعه مطالب کم اهمیّت و غیرضروری

• اینترنت گردی بی‌هدف از قبیل تلگرام، فیسبوک و اینستاگرام و ...

• نداشتن توانایی نه گفتن در برابر خواسته‌های نابجا

• عادت به این دست و آن دست کردن

• عدم داشتن توانایی تمرکز روی کارها

• نداشتن نظم عمومی در زندگی از قبیل گم کردن وسایل و ...

• عدم داشتن مهارت در کارها که به دوباره‌کاری ختم می‌شود.

• عدم واگذاری کارها به دیگران

با شناسایی و حذف این عوامل به خودی خود، وقت بسیار زیادی برای انجام کارهای مهم و مفید ایجاد خواهید کرد.

یک نکته: حتماً در برنامه‌ریزی‌های روزانه و هفتگی خود زمانی را برای تفریح و استراحت و ورزش قرار دهید. به خاطر داشته باشید تفریحات ایجاد روحیه‌ی شاد در شما می‌کنند و باعث می‌شوند با انرژی بیشتری به کارها بپردازید و در واقع باطری‌های خودتان را شارژ کنید. می‌توانید این زمان را به هر کاری که به آن علاقه دارید اختصاص دهید. فقط ببینید چه کاری در شما حس خوبی ایجاد می‌کند و شور و شعف را در شما بر می انگیزاند. تماشای تلویزیون، کوهنوردی، مسافرت، گردش با خانواده و ...

تمرین عملی:

همین الان یک لیست تهیه کنید و در آن کارهایی را که فردا باید انجام دهید را یادداشت نمایید. لیست، جایی دم دستتان باشد تا هر لحظه که کاری به ذهنتان رسید آن را بلافاصله یادداشت کنید، برای انجام این کار می‌توانید از گوشی موبایل و نرم‌افزارهای مخصوص به این کار استفاده نمایید تا همیشه و هر لحظه به آن دسترسی داشته باشید. سپس برای هر کاری اولویت موردنظر را مشخص کنید. فردا صبح زمانی که شروع به انجام کارها می کنید از گزینه A شروع کرده و سپس B و به همین ترتیب. هر کاری که انجام شد روی آن خط بکشید و در نهایت هر شب عمل خود را مورد ارزیابی قرار دهید تا نقاط ضعف و قوت خود را بشناسید.                                        

برگرفته از کتاب "لطفا جلوی موفقیت خود را نگیرید" نوشته: مهندس امیر بهادر بهاری

 

 
 

 

ادامه مطلب
خلاصه کتاب بافِت
خلاصه کتاب

خلاصه کتاب بافِت

توسط ادمین در 21 مرداد 1403

شاید بعد از بیل گیتس ( Bill Gates ) و مارک زاکربرگ‌ ( mark zuckerberg ) بشه گفت وارن بافت یکی از سرشناس‌ترین آدمای دنیاست. در ادامه نگاه دقیق‌تری به زندگی این اسطوره‌ی سرمایه گذاری میندازیم و رموز موفقیتش رو با هم بررسی میکنیم.
وارن ادوارد بافت، پسر هاوارد ( Howard ) و لیلا ( Leila ) بافت، ۳۰ آگوست سال ۱۹۳۰ تو دورانی متولد شد که خیلی از خونواده‌ها درباره‌ی آینده‌ی بچه هاشون خوشبین نبودن. به عنوان یه بچه متولد شده تو دوران رکود بزرگ ، وارن ارزش پول رو با تمام وجود درک کرده بود. توی سال ۱۹۳۲ رکود اقتصادی بزرگ، خونه‌شون رو تو اوهاما ( Ohama ) ازشون گرفت و پدر وارن، شغلش رو به عنوان فروشنده‌ی اوراق بهادار توی یه بانک محلی از دست داد. اما پدر وارن از اون باباهای باهوش بود و خیلی زود، کسب و کارش رو دوباره راه انداخت و زد تو کار فروش سهام و اوراق قابل اطمینان. متاسفانه این کار سود دندون‌گیری واسه ایشون نداشت و در نتیجه خونواده بافت حتی غذای کافی هم واسه خوردن نداشتن. این قضیه به جایی رسیده بود که مادر وارن سهم غذاش رو به پسرش می‌داد تا حداقل یه نفر بتونه یه وعده غذای خوب و کافی بخوره. این دوران سخت، تاثیر عمیقی روی وارن بافت گذاشت و تمایلش رو واسه رسیدن به پول و امنیت و آرامشی که با خودش میاورد بیشتر کرد. حتی وقتی وارن شیش سالش شد دیگه کسب و کار پدرش رونق گرفته بود. ولی اون نمی‌تونست گذشته‌ی پر درد و رنجش رو فراموش کنه. طولی نکشید که علاقه‌ی وارن به سرمایه گذاری و کارآفرینی آشکارتر شد. همیشه میخواست مغازه‌ی پدرش رو ببینه و وقتی به سن ده سالگی رسید، باباش تو یه سفر کاری به نیویورک ( New York )، وارن رو با خودش برد. توی نیویورک، پدر و پسر داستان ما با پدیده‌ای به نام بورس آشنا شدن. یه سال بعد، وارن یازده ساله با کمک خواهرش دوریس ( Doris ) برای اولین بار از راه خرید و فروش سهام به سود رسید. واسه خریدن این سهام، وارن خیلی تلاش کرد و کارای مختلفی انجام داد. مثلا یه مدت می‌رفت مسابقات گلف و توپ‌هایی که گم می‌شدن رو پیدا میکرد و به صاحب‌شون می‌فروخت. توی سن چهارده سالگی، وارن مسئول پخش و جمع‌کردن پول‌های اشتراک پنج روزنامه بود و واسه انجام این کار مجبور می‌شد صبح خیلی زود از رخت خوابش دل بکنه و سرکار بره. درنهایت وارن تونست با جمع کردن پولاش، ۴۰ هکتار زمین رو به قیمت ۱۲۰۰ دلار بخره. حالا تصور کنین که تو این زمان ایشون هنوز ۱۵ سالش هم نشده. شاید فکر کنین با این حجم از کار، وارن حتما از اون شاگرد تنبلا بود ولی تصورتون کاملا اشتباهه. نه تنها درسش خوب بود، بلکه تونست جزو سه درصد دانش ‌آموز برتر مدرسه‌ی وارتون ( Wharton ) توی پنسیلوانیا ( Pennsylvania ) بشه.

وارن واسه ادامه‌ی تحصیلش، به دانشگاه هاروارد درخواست داد. هاروارد با احترام درخواستش رو رد کرد. بهتر که رد کرد. چرا؟ چون تو دانشگاه کلمبیا با استادی آشنا شد که تاثیر عظیمی رو زندگیش گذاشت. اون استاد، پروفسور اقتصاددان، بنجامین گراهام (Benjamin Graham ) بود. شاید اسم ایشون هم به گوشتون خورده باشه. بنجامین گراهام یکی از پیشگامان تجزیه و تحلیل بازار سرمایه‌اس که تو پیدا کردن سهام پرسود، کارش خیلی درسته. اساس فلسفه‌ی گراهام این بود که باید از خرج همه‌ی سرمایه روی سهام ریسکی پرهیز کرد. اون تونست فلسفه‌اش رو با مقایسه‌ی ارزش ذاتی شرکت با ارزش بازار جا بندازه. پیدا کردن ارزش ذاتی یه شرکت نیاز به تحقیق و جستجوی دقیقی داره. یه نفر باید بتونه ارزش همه‌ی دارایی‌های شرکت رو تخمین بزنه، درباره‌ی جریان‌ درآمدش تحقیق کنه و چشم‌اندازی هم درباره‌ی آینده‌اش به دست بیاره. وقتی ارزش ذاتی بالاتر از ارزش بازار باشه، شما میدونین که معامله‌ی درستی انجام دادین و اگه تو کوتاه مدت به سود نرسین، قطعا تو بلند مدت این اتفاق براتون میفته. با این استراتژی خرید، گراهام به خاطر خرید سهام کوتاه مدت و سوددهی مشهور شد. بافت از فلسفه‌ی گراهام خیلی خوشش اومد و رابطه‌شون روز به روز بهتر شد. استراتژي‌ گراهام تبدیل به یه چراغ راهنما واسه بافت شد. طی ۲۲ سال تدریس، گراهام هیچ وقت به دانش‌اموزی نمره کامل نداده بود. بافت این طلسم رو شکست. بعد از فارغ‌التحصیلی، وارن درنهایت استخدام شرکت سرمایه‌گذاری بن گراهام شد. تو شروع کار بعضی از پیشنهادهاش برچسب ریسکی بودن خوردن و رد شدن ولی سرآخر وارن به یه کارمند محبوب تبدیل شد. توی سال ۱۹۵۴ روی یه شرکت شکلات سازی سرمایه‌گذاری کرد و سود درشتی هم به جیب زد. قصه از این قرار بود که صاحب شرکت محلی شکلات سازی توی نیویورک دنبال گراهام نیومن واسه کمک بود. بافت دید که اونا میتونن میلیون‌ها پوند شکلات رو آب کنن و مغز داخلش رو هم به شرکت‌های دیگه بفروشن. بر اساس آینده نگری وارن، قیمت شکلات به عرش اعلا رسید و شرکت شکلات‌سازی مذکور، به پاداش عظیمش.

بافت شلوغی نیویورک رو دوست نداشت. علاوه بر اون، تو این برهه، ایشون پدر هم شده بود و میخواست که بچه‌هاش رو تو محیط آروم و ساکت اوماها ( Omaha ) بزرگ کنه. به محض برگشتن به زادگاهش، بافت شروع به سرمایه گذاری توی موسسه‌ی شراکتی خودش کرد. طی یه سال، وارن تونست پونصد هزار دلار از طریق دوستا و آشناهاش کسب کنه. دوستایی که فقط با درنظر گرفتن تئوری‌های گراهام سر کار آورده بود و بهشون گفته بود که روی شرکت‌های با قیمت پایینتر از ارزش ذاتی سرمایه گذاری کنن. جالبه بدونین که طی سومین سال، اون پونصدهزار دلار دوبرابر شد. درنهایت تو سال ۱۹۶۱، بافت قدم بزرگ بعدیش رو برداشت و تصمیم گرفت کنترل یه شرکت رو به دست بگیره. تا اون موقع این بزرگترین سرمایه‌گذاریش بود. دمپستر میل ( Dempster Mill ) شرکت تولید آسیاب بادی‌ای بود که کم کم داشت تو باتلاق بازار غرق می‌شد و سرمایه‌گذارها هم سراغش نمی‌رفتن. ولی وارن شرکت رو با سرمایه‌ی یک میلیون دلار خریداری کرد. خوبه که بدونین وارن همین‌ جوری الابختکی سراغ این شرکت نرفت و ارزش ذاتی‌ شرکت رو می‌دونست. بنابراین واسه شروع سعی کرد مسائل مالی شرکت رو راست و ریس کنه. یه سال بعد، شرکت تو مسیر رشد و سوددهی بود و دو برابر چیزی که وارن واسش خرج کرده بود یعنی دو میلیون دلار، به جیبش برگشته بود. تا سال ۱۹۶۳، قیمت سهام شرکت به سه برابر ارزش ذاتی رسیده و وقت رفتن بود. خلاصه بافت شرکت رو فروخت و از شرکاش ۲.۳ میلیون دلار سود کسب کرد. به شکل باورنکردنی‌ای بعد از ۳۵ سال، ثروت بافت به ۲۲ میلیون دلار رسید و دارایی خالصش حدود ۴ میلیون دلار بود.

توی سال ۱۹۶۴، بافت کنترل شرکت برکشایر هاتاوی رو به دست گرفت. شرکتی که هنوزم رو انگشت اون میچرخه. برکشایر از سال ۱۸۳۹ شروع به تولید منسوجات کرد ولی تو دهه ۱۹۶۰، خیلی از شرکت‌های نساجی آمریکایی داشتن بازار رو به تولیدکننده‌های آسیایی و آمریکای لاتین میباختن. بنابراین وقتی بافت میخواست سال ۱۹۶۲ سهامش رو بخره، قیمتش به ازای هر سهم فقط ۷.۶ دلار شده بود. رک و پوست کنده، شرکت تو یه مخمصه بزرگ افتاده بود. البته وقتی بافت شروع به محاسبه ارزش ذاتی شرکت کرد، متوجه شد که سهام شرکت باید با قیمت ۱۶.۵ دلار خرید و فروش بشه. این باعث شد خود وارن تا جایی که میتونست سهام شرکت رو بخره و در نهایت تبدیل به سهامدار عمده‌ بشه. در حالی که شرکت وارن اولاش واسه رسیدن به سود دست و پا میزد،‌ ولی به مرور زمان به جایی رسید که تونست سکوی پرتابی باشه واسه خرید شرکت‌هایی مثل بیمه‌ی غرامت ملی که تو سال ۱۹۶۷ به قیمت ۸.۶ میلیون دلار خریداری کرد. بنابراین درحالی که شرکت منسوجات در سال دور و بر ۴۵۰۰۰ دلار سود میداد، بیمه‌ی غرامت ملی حدود ۲.۱ میلیون دلار به وارن پول می‌رسوند. تا سال ۱۹۶۹، برکشایر بیشتر وقت و انرژیش رو گرفت. بنابراین وارن تصمیمش این شد که شراکت اوماها که طی ۱۳ سال گذشته ارزشش از نیم میلیون به ۱۰۴ میلیون دلار رسیده بود رو منحل کنه. به عنوان رئیس هیئت مدیره‌ی شرکت برکشایر هاتاوی، بافت به اضافه کردن شرکت‌های دیگه به هلدینگش ادامه داد. درنتیجه قیمت سهام برکشایر به سقف چسبید و از ۷.۶ دلار سال ۱۹۶۲ به ۹۵ دلار تو سال ۱۹۷۶ رسید. تو این زمان، بافت داشت واسه خودش کم کم اسم و رسمی در میکرد و تونست کاری که همیشه آرزوش رو داشت یعنی خرید یه روزنامه رو انجام بده. توی دهه ۱۹۷۰، برکشایر تبدیل به بزرگترین سهامدار واشنگنتن پست ( Washington Post ) شد. روزنامه‌ای که بافت تو دوران نوجوونیش بارها اون رو در خونه‌ی مشتری‌ها انداخته بود. بافت تو این دوران ۵۰۰۰۰ دلار حقوق سالانه داشت.

توی سال ۱۹۷۹، بافت هنوز هم از میانگین صنعتی داوجونز بهتر عمل می‌کرد. دارایی خالص خودش، ۱۴۰ میلیون دلار بود و برکشایر سالانه ۲۹۰ دلار هر سهمش رو میفروخت. همینطور که دنیای اقتصاد به سمت دهه‌ی ۸۰ میلادی میرفت، فلسفه سرمایه‌گذاری بافت هم به سمت و سوی جدیدی متمایل شد. تو این دوران بود که وارن دوست و راهنمای همیشگیش یعنی بن گراهام رو از دست داد. بنابراین دیگه روی شرکت‌های زیر قیمت و کوچیک تمرکز نکرد و کسب و کارهایی رو به نام خودش زد که بزرگ و کاملا شناخته شده بودن. شرکت‌هایی مثل واشینگتن پست و بیمه‌ی جیکو ( GEICO ). درسته که وارن تصمیم گرفته بود که از روش گراهام استفاده نکنه ولی همچنان اون رو تو بعضی جاها در نظر میگرفت و طبق اون عمل میکرد. دهه‌ی ۸۰ رسید و تب و تاب این دهه، با مهارت جناب بافت ترکیب شد و ثروتش رو یه پله بالاتر برد. تو سال ۱۹۸۰، رئیس جمهور جدید رونالد ریگان ( Ronald Reagan ) این وعده رو داد تا اقتصاد رو زیر و رو کنه و وضعش رو بهبود ببخشه. واسه عملی کردن این وعده، نرخ بهره رو کاهش داد. چیزی که اقتصاددان بانفوذ، هنری کافمن ( Henry Kaufman ) هم اون رو پیش بینی کرده بود. اوضاع جدید باعث شد که مردم به خرید رو بیارن. با این نرخ بهره پایین، سهام‌دارا بیشتر سهم خریدن و میانگین صنعتی داو (  Dow ) یه رکورد جدید ثبت کرد و به ۳۸.۸۱ رسید. البته هیچ کدوم از این اتفاقا، میزان صبر و روش سرمایه گذاری بافت رو تغییر نداد و شرکت برکشایر همچنان به سوددهی خودش ادامه داد. میانگین صنعتی داو جونز دیگه داشت به سقف می‌چسبید و سهام برکشایر هم پا به پاش حرکت میکرد. تا پایان سال ۱۹۸۳، سهام شرکت به قیمت ۱۳۱۰ دلار خرید و فروش می‌شد. ارزش برکشایر هاتاوی حالا به ۱.۳ میلیون دلار رسیده بود. واسه خود وارن بافت هم طی چهار سال سرمایه‌ شخصیش از ۱۴۰ میلیون به ۶۲۰ میلیون دلار افزایش پیدا کرده بود. توی سال ۱۹۸۵ درحالی که بازار داشت به شدت رونق میگرفت، درنهایت عکس بافت به لیست میلیونرهای سال اضافه شد.

بافت در طول زندگیش توی خونه‌ی ساده‌ای زندگی کرد که وقتی ۲۷ سالش بود به قیمت ۳۱۵۰۰ دلار خرید. ولی این تازه یه نمونه از کارایی بود که با اون میلیاردر بودنش رو نفی می‌کرد. بافت هیچ وقت به طبقه بندی مردم و تبعیض باور نداشت. حتی تو اوایل دهه ۶۰ که جداسازی آدما خیلی شایع شده بود،‌ بافت داد و ستدش رو با خیلی از شرکاش به هم زد. چون اونا فقط سفید پوستا رو استخدام میکردن و بین کارکنان‌شون فرق میذاشتن. این همچنین باعث شد که وارن بر عکس پدرش که یه جمهوری خواه بود و هشت سال از عمرش رو تو کنگره‌ی واشنگتن گذرونده بود، تبدیل به یه دموکرات بشه. بافت بعد از مرگ پدرش هر از گاهی به کمپین‌های سیاسی دموکرات‌ها کمک مالی هم می‌کرد. علاوه بر اون، بافت شاید جزو معدود آدمای پولداریه که علیه کاهش مالیات ثروتمندها یا به قول خودش رفاه پولدارا صحبت کرد؛ اگرچه که مالیات کمتر، میتونست سود بیشتری برای خودش و مجموعه‌اش داشته باشه. از دهه‌ی دوم زندگیش،‌ بافت همیشه درگیر این بود که با ثروتش چی کار کنه. اون سبک زندگی پر زرق و برقی نداشت، ماشین‌های آنچنانی سوار نمی‌شد و خونه‌ی درندشتی هم صاحب نبود. البته وارن به بچه‌هاش سخت می‌گرفت و اجازه نمی‌داد روی ثروت و موفقیت باباشون حساب باز کنن و از تلاش دست بردارن. به جاش، بهشون یاد داد که مسیر خودشونو پیدا کنن و با سعی خودشون به جایی که میخوان برسن. از سال ۲۰۰۶،‌ یعنی وقتی که همسرش سوزان (‌ Susan )‌ فوت کرد، وارن تصمیم گرفت بیشتر سرمایه‌اش رو به خیریه اهدا کنه. یک شیشم سرمایه‌ی جناب بافت بین موسسات خیریه‌ی مختلف تقسیم میشه و بقیه‌اش هم به بنیاد بیل و ملیندا گیتس ( Bill and Melinda Gates ) اهدا میشه. بنیاد بیل و ملیندا گیتس روی بیماری‌های لاعلاج تحقیق میکنه تا راهی واسه درمان‌شون پیدا بشه. تا سال ۲۰۱۵ ، سرمایه‌ی شخصی وارن ۶۴ میلیون دلار تخمین زده شد. یه میراث بزرگ که میتونه واسه رسیدن بهش، به خودش افتخار کنه. خلاصه اینکه با کمک راهنما و چراغ راه، بنجامین گراهام، وارن بافت فرق مهم بین ارزش ذاتی یه شرکت و ارزش بازار رو فهمید. یه مسئله‌ی خیلی مهم که نقطه‌ی شروعی واسه سرمایه‌گذاری‌های موفق بعدی و رسیدن به سرمایه‌ی ۶۶ میلیون دلاری بود.

نویسنده: وارن بافت

ادامه مطلب
فهرست
دانلود مولتی اپلیکیشن قاب
feature